معرفت در اينه ي معرفت
اهميت مساله شناخت از ان جهت است كه ارتباط تنگاتنگي با هستي شناسي دارد و از انجايي كه هستي شناسي در هر مكتبي مشخص كننده خط و مشي و چارچوب هاي ان مكتب است و به عبارت بهتر ايدئولوژي ان را رقم ميزند لذا ميتوان گفت مساله شناخت علت العلل ايدئولوژي ها محسوب گشته و به نوعي تبيين كنده منطق زندگي براي هر فرد به حساب ميايد.از اين رو شايد به توان گفت اساسي ترين و ريشه اي ترين اختلاف نظر ها مربوط به مساله شناخت است.يعني اگر به درستي بنگريم اختلاف جهانبيني ها اكثرا ريشه در روش نگرش انها به عالم دارد.از اين رو مساله ي شناخت در بحث و گفتگو داراي جايگاه ويژه اي بوده و از اهميت فوق العاده اي برخوردار است.در اين پست يك محور از محوري هاي علم معرفت شناسي را مورد بررسي قرار ميدهيم محور اول بحث از تعريف شناخت است و محور دوم بحث از امكان شناخت كه قصد داشتم در اين پست انرا مطرح كنم اما ترجيح دادم در پست بعدي به ان بپردازم تا مطلب از حوصله خوانندگان خارج نشود.اگرچه اين پست براي سهولت در ادامه ي بحث با دوستان نوشته شده است با اين حال سعي ميكنم تا مطلب را بگونه اي بنويسم كه ساير مخاطبين نيز استفاده كنند .
الف تعريف:
در باب تعريف مساله ي شناخت دو شقه مطرح است اول تعريف خود شناخت و دوم تعريف علم شناخت شناسي(معرفت شناسي) .
در تعريف خود شناخت اختلاف نظر عمده اي وجود ندارد و اگرچه هر كس تعريف خود را ارايه داده است اما ايرادي به تعريف ديگران نيز نگرفته است. عده اي در تعريف شناخت (به معناي شناختن جهان) اورده اند كه شناخت انعكاس جهان عيني در ذهن است. و عده اي هم گفته اند هر چيزي را انسان با شناخت تعريف ميكند از اين رو تعريف شناخت معنا ندارد و فقط ميشود با جايگزين كردن كلمات انرا بهتر معرفي كرد.نظر حقير نيز مطابق بر همين نظريه دوم است چرا كه ما هرچيزي را به علم ميشناسيم و اگر بخواهيم علم را هم به علم بشناسيم اشكال دور پيش مي ايد.از اين رو در تعريف شناخت تنها ميتوانيم با جايگزين كردن كلمات فهم ان را راحت تر كنيم.به هر جهت نظر بنده در مورد شناخت به عنوان موضوع علم شناخت شناسي(اپيستمولوژي) معناي مطلق علم و اگاهي مطابق با واقع است.
البته در توضيح علم و شناخت ، فلاسفه و كلاميون توضيحاتي داده اند برخي گفته اند علم عبارت است از "حضور مجردي نزد مجرد ديگر" و يا "حضور شيئي نزد موجود مجرد" ، با اين حساب عبارات اخير را نميشود به عنوان تعريف پذيرفت و تنها ميتوان انها را به عنوان توضيح قبول كرد چرا كه معرِف بايد اشكار تر باشد از تعريف شده كه اين حداقل در تعريف علم امكان پذير نيست چرا كه هر تعريفي مستلزم معرفت و علم است لذا به علت تقدم مفهوم ، در تعريف علم چنين امري ممكن نيست.
مساله ي بعدي تعريف علم شناخت شناسي است كه با توجه به تعريف خود شناخت ميتوان گفت:شناخت شناسي علمي است كه درباره ي شناختهاي انسان و ارزشيابي انواع شناخت و ملاك صحت و خطاي ان بحث ميكند..................ادامه دارد.
پينوشت1:اگر دوستان با اين تعريف و مسائل مطرح شده در اين پست مخالفتي ندارند برويم سراغ بحث بعدي!همچنين اگر نظر تكميلي وجود دارد بيان بفرمايند.