معرفت در اينه ي معرفت

چند وقتي بود كه با چند تن از دوستان نوانديش در حال بحث و گفتگو پيرامون موضوعي بودم كه كه سير كلام ما را به مباحث معرفت شناختي كشاند.به همين جهت تصميم گرفتم تا پستي پيرامون اين موضوع بنويسم و ادامه ي بحث را در اينجا پي بگيرم.

اهميت مساله شناخت از ان جهت است كه ارتباط تنگاتنگي با هستي شناسي دارد و از انجايي كه هستي شناسي در هر مكتبي مشخص كننده خط و مشي و چارچوب هاي ان مكتب است و به عبارت بهتر ايدئولوژي ان را رقم ميزند لذا ميتوان گفت مساله شناخت علت العلل ايدئولوژي ها محسوب گشته و به نوعي تبيين كنده منطق زندگي براي هر فرد به حساب ميايد.از اين رو شايد به توان گفت اساسي ترين و ريشه اي ترين اختلاف نظر ها مربوط به مساله شناخت است.يعني اگر به درستي بنگريم اختلاف جهانبيني ها اكثرا ريشه در روش نگرش انها به عالم دارد.از اين رو مساله ي شناخت در بحث و گفتگو داراي جايگاه ويژه اي بوده و از اهميت فوق العاده اي برخوردار است.در اين پست يك محور از محوري هاي علم معرفت شناسي را مورد بررسي قرار ميدهيم محور اول بحث از تعريف شناخت است و محور دوم بحث از امكان شناخت كه قصد داشتم در اين پست انرا مطرح كنم اما ترجيح دادم در پست بعدي به ان بپردازم تا مطلب از حوصله خوانندگان  خارج نشود.اگرچه اين پست براي سهولت در ادامه ي بحث با دوستان نوشته شده است با اين حال سعي ميكنم تا مطلب را بگونه اي بنويسم كه ساير مخاطبين نيز استفاده كنند .

الف تعريف:

در باب تعريف مساله ي شناخت دو شقه مطرح است اول تعريف خود شناخت و دوم تعريف علم شناخت شناسي(معرفت شناسي) .

در تعريف خود شناخت اختلاف نظر عمده اي وجود ندارد و اگرچه هر كس تعريف خود را ارايه داده است اما ايرادي به تعريف ديگران نيز نگرفته است. عده اي در تعريف شناخت (به معناي شناختن جهان) اورده اند كه شناخت انعكاس جهان عيني در ذهن است. و عده اي  هم گفته اند هر چيزي را انسان با شناخت تعريف ميكند از اين رو تعريف شناخت معنا ندارد و فقط ميشود با جايگزين كردن كلمات انرا بهتر معرفي كرد.نظر حقير نيز مطابق بر همين نظريه دوم است چرا كه ما هرچيزي را به علم ميشناسيم و اگر بخواهيم علم را هم به علم بشناسيم اشكال دور پيش مي ايد.از اين رو در تعريف شناخت تنها ميتوانيم با جايگزين كردن كلمات فهم ان را راحت تر كنيم.به هر جهت نظر بنده در مورد شناخت به عنوان موضوع علم شناخت شناسي(اپيستمولوژي) معناي مطلق علم و اگاهي مطابق با واقع است.

البته در توضيح علم و شناخت ، فلاسفه و كلاميون توضيحاتي داده اند برخي گفته اند علم عبارت است از "حضور مجردي نزد مجرد ديگر" و يا "حضور شيئي نزد موجود مجرد" ، با اين حساب عبارات اخير را نميشود به عنوان تعريف پذيرفت و تنها ميتوان انها را به عنوان توضيح قبول كرد چرا كه معرِف بايد اشكار تر باشد از تعريف شده كه اين حداقل در تعريف علم امكان پذير نيست چرا كه هر تعريفي مستلزم معرفت و علم است لذا به علت تقدم مفهوم ، در تعريف علم چنين امري ممكن نيست.

مساله ي بعدي تعريف علم شناخت شناسي است كه با توجه به تعريف خود شناخت  ميتوان گفت:شناخت شناسي علمي است كه درباره ي شناختهاي انسان و ارزشيابي انواع شناخت و ملاك صحت و خطاي ان بحث ميكند..................ادامه دارد.


 پينوشت1:اگر دوستان با اين تعريف و مسائل مطرح شده در اين پست مخالفتي ندارند برويم سراغ بحث بعدي!همچنين اگر نظر تكميلي وجود دارد بيان بفرمايند.

 

وقتي حال توحيدم خراب ميشود!

به روغن سوزي افتاده است.توحيدم را ميگويم!نميدانم مشكلش از كجاست اما بعضي وقتها خوب كار نميكند.خوب كار نميكند و زمين گير ميشوم.درست وقتي قرار است از سخت ترين و خطرناك ترين سربالايي ها بالا بروم چهار ستون استخواهايش يه لرزه مي افتد و بعد من ميترسم كه مبادا بشكند و زمين گير ميشوم.

جلوي چشمانم ده ها كتاب كلامي و فلسفي را مرور ميكنم دست به دامن ملاصدرا و شيخ الرييس ميشوم اما فايده اي ندارد تمام توحيدم به تاراج ميرود و من ميمانم و شكي به وسعت تمام عمر كوچكم!

و او با همه كوچكيش مرا به بند ميكشد و لحظه لحظه هاي عمرم را به بازي ميگيرد.با لبخندي حاكي از تمسخر و پيروزي رو به رويم مينشيند و از تقلا ي بيهوده ي من لذت ميبرد.

ميخواهم همه چيز را بالا بياورم .هر انچه كه از عرفان و فلسفه و كلام ذهنم را اشغال كرده است و به او دل ببندم.راستي فرق ميان اشغال و آشغال يك كلاه است كلاهي به وسعت تمام حماقت هاي كودكانه ام!كودكي كه رد پايش بر روي تك تك لحظه هاي زندگي كوچكم به جا مانده است.مانند ردي كه بر روي سيمان تازه ميماند و وقتي خشك ميشود اثري جاودان خواهد بود.

جاودان؟؟كلمات گيجم ميكنند به راستي كودكانه هايم جاودان شده است.

و من هر لحظه در حيرت نوزادي كه براي اولين بار جهان را مينگرد در ميمانم.درماندگي و عجزي ناشي از حقارت !

اه خدايا تو را چطور باور كنم وقتي يادت ديگر قلب الوده ام را تسكين نميدهد؟فرياد ميزنم الا بذكر الله تطمئن....اما او لحظه اي رهايم نميكند و كلمات در گلويم خشك ميشوند.

اصول اعتقاداتم بازچه ي دست او شده است.توحيد ، معاد و عدل.......همه را بي رحمانه انكار ميكند.و من عاجزانه التماسش ميكنم ولي او همچنان ادامه ميدهد.

دست به دامان كدام اصل شوم؟؟؟؟توحيد يا عدل يا معاد يا....

آه كمي قلبم ارام ميشود وقتي نبوتم را مرور ميكنم.در پي اش امامت است او هم ارام بخش است!حال توحيدم بهتر ميشود.معاد و عدل هم كمي جان گرفته است.به وسعت غربت 1400 ساله فرياد ميكنم امامت را.لحظه لحظه هايش را مرور ميكنم از فرق شكافته تا سرهاي بريده تا غربت زندان و كام هاي زهر الود و......تا پهلوي شكسته!

الا بذكر الله تطمئن القلوب......!هشتم ذي حجه و ماه بني هاشم:

"سپاس خداي را كه اين خانه را(كعبه) به شرافت قدوم حسين(ع) همانطور كه به شرافت قدوم پدرش شرافت داده بود شرافت داد!

خدايي كه ديروز اين خانه برايش سنگ و چوب بود ولي امروز قبله گرديده است.

اگر حکمت های آشکار خدا و اسرار بلند بالا و امتحان نمودن بندگان او نبود، هر آینه این بیت به سوی او (یعنی حسین علیه السلام) پرواز می کرد قبل از آن که امام حسین (علیه السلام)قدم به سوی آن بردارد. مردم استلام حجر می کنند ولی اين حجر است كه دست او را استلام می نماید."(1)

و من......................... مست ميشوم!


پينوشت1:بخشي از خطبه حضرت ابولفضل در روز هشتم ذي الحجه بر روي بام كعبه! مناقب ساده الکرام" تألیف سید عین العارفین هندی

نقدي بر كتاب حكومت ولايي(قسمت سوم)

در پست قبل به بررسي و نقد اولين اشكالي كه نويسنده كتاب حكومت ولايي بر قاعده ي نظم اجتماعي كه از ادله ي عقلي محض بر اثبات ولايت فقيه به حساب مي ايد وارد كرده بود پرداختيم.در اين پست قصد داريم تا اشكال دومي را كه نويسنده مطرح ساخته است پاسخ دهيم.اين اشكال داراي پنج فراز مي باشد كه هر پنج فراز ناشي از يك اشكال كلي است به همين علت نويسنده هر پنج فراز را در يك اشكال مطرح كرده است.ما پس از طرح نقد ابتدا به اشكال كلي نويسنده پاسخ داده و سپس بر اساس ان به تك تك فرازهاي اشكال پاسخ ميدهيم.

 طرح اشكال:"اين برهان مبتني بر عصمت قانون است لازمه ي عصمت قانون ،عصمت اورنده ي قانون (پيامبر) و هكذا عصمت مبين و مفصل قانون (امام) است.مرجع رفع اختلاف و عامل نظم اجتماع در اين برهان قانون معصوم و مجري معصوم است،بشر قدرت وضع چنين قانوني را ندارد هكذا توان شناخت مجري ان را نيز ندارد،اگر تنها قانون معصوم در دست باشد اما در مجري شرط عصمت را لازم ندانيم ،اولا چه تضميني داريم كه بر اساس اين برهان اختلاف مرتفع شود؟ثانيابدون نياز به شرط عصمت در مجري ،انسان قادر بر انتخاب و تعيين وي است و نيازي به نص و نصب وي از جانب خداوند نخواهد بود،ثالثا از انجا كه برهان عقلي تخصيص بردار نيست اگر در عصر غيبت اداره ي جامعه و نظم اجتماعي بدون مجري معصوم ميسر باشد ، در اعصار ديگر نيز چنين امري ممتنع نخواهد بود.رابعا حتي اگر گفته شود عصمت بر سبيل ترتب شرط است(يعني اگر به معصوم دسترسي باشد مجري غير معصوم پذيرفته نيست ، اما اگر در دست رس نبود عصمت شرط نيست)پاسخ داده ميشود كه بر اين اساس بدون عصمت نيز رفع اختلاف و نظم ميسر است ،يعني عصمت شرط نيست،خامسا از دو حال خارج نيست اگر عصمت مجري شرط جريان برهان است ،لازمه ي ان اين است كه تطبيق ان در عصر غيبت و بر ولايت فقيه نادرست باشد و اگر عصمت مجري شرط اقامه برهان نباشد ،در اين صورت با چنين برهاني نميتوان مقام نبوت را يا امامت را اثبات كرد؛با ان تنها ميتوان بر زعامت سياسي استدلال كرد.به عبارت ديگر اگر چنين برهاني اثبات نبوت يا امامت كند ،بر ولايت فقيه دلالت ندارد و اگر با ان بتوان ولايت فقيه را اثبات كرد از اثبات نبوت و امامت عاجز است."(1)

 

پاسخ:

مدار محوري هر برهان را حد وسط ان تعيين ميكند و نتيجه برهان دور همان مدار ميچرخد و از مدار وسط برهان فراتر نميرود.لذا مثلا وقتي برهان عقلي بر ضرورت امامت اقامه ميشود نتيجه اي وسيع تر از ضرورت وجود جانشيني امام از رسول اكرم نميدهد تا گفته شود كه اگر جامعه با وجود امام معصوم به تمدني كه عين تدين اوست ميرسد و با نبود پيامبر به مقصد نائل ميشود پس دليلي بر ضرورت رسالت و نبوت نخواهد بود.چرا كه مدار برهان امامت جانشيني و خلافت از رسول است نه جابجايي امام و رسول تا بگوييم كه امام بديل و عديل رسول ميشود.چرا كه انچه در استدلال بر ضرورت امامت عنصر اصيل است اثبات بدل اضطراري است نه بديلي عديل. همچنين است مدار محوري برهان عقلي بر ولايت فقيه.در اين برهان حد وسط برهان نيابت نزديكترين پيروان امام معصوم (ع) و بدل اضطراري واقع شدن وي در صورت دسترسي نداشتن به امام معصوم است.

مساله اي كه جناب كديور از ان غافل شده است همين نكته مي باشد.ايشان حد وسط برهان نظم اجتماعي را جابه جايي ولي فقيه با امام معصوم فرض گرفته و نه جانشيني از رسول انهم به صورت اضطرار از اين رو تمام اشكالاتي كه ايشان به اين نظريه وارد اورده است ناظر به زماني است كه ولي فقيه به عنوان بديلي عديل به جاي معصوم بنشيند و در اين صورت سخنان اقاي كديور صحيح است.حال انكه حد وسط برهان نظم اجتماعي اثبات بدلي اظطراري براي معصوم است مانند حد وسط برهان امامت كه ضرورت بدلي اضطراري براي رسول را اثبات ميكند.حال به نقد فراز هاي اشكال اقاي كديور مي پردازيم:

رد اولا:اين سوال ماندن ان است كه بعد از اثبات نوبت بپرسيم چه تضميني داريم كه بر اساس اين برهان اختلاف مرتفع شود؟همان تضميني كه در انجا وجود دارد در اينجا هم وجود دارد.همان تضميني كه در مورد اثبات معصوم بودن قران به كار ميرود در اينجا هم به كار ميرود.مستشكل نميتواند پس از اثبات يك اصل براي خدشه در ان سوال كند چه تضميني وجود دارد كه اين اصل درست عمل كند؟اين خلاف با ديدگاه توحيدي است.

ثانيا:علت اين اشكال اين است كه مستشكل ميان تشخيص و انتخاب تفاوتي قائل نشده است.بشر قدرت تشخصي را دارد اما قدرت انتخاب را ندارد حال ميخواهد اين شخص معصوم باشد چه نباشد.مستشكل عدم انتصاب از طرف خدا را فرض گرفته و بر اساس ان استدلال كرده است.

ثالثا:اين اشكال درست مانند ان است كه بگوييم اگر در نبود پيامبر ميشود با برهان عقلي امامت را اثبات كرد و محذور حرج و مرج با امامت هم قابل رفع است پس درساير ادوار هم نيازي به پيامبر نيست!در اينجا همانطور كه گفته شد مستشكل بنا را بر اين گذاشته است كه برهان در پي اثبات جا به جايي امامت و ولايت فقيه است و ميخواهد بديلي عديل را معرفي كند كه چنين نيست و برهان تنها بدل ضطراري را اثبات ميكند.

رابعا:باز هم مستشكل دچار توهم فوق شده است. با اين تفاوت كه در اينجا وي نظم حاصل از حكومت ولي فقيه را جانشين مطلق حكومت معصوم كرده است.اما همانطور كه ولي فقيه جانشين اضطراري معصوم است و بديلي عديل براي او نخواهد بود حكومت و ويژگي هاي حكومتش هم مانند حكومت معصوم نخواهد بود و مردم از يكسري بركات محروم ميشوند با اين حال طبق قاعده نظم اجتماعي اين بهترين حالت است.

خامسا:چكيده تمام فراز هاي مستشكل همين فراز اخر است كه جواب ان را به اجمال گفتيم.همانطور كه گفتيم عصمت والي شرط در حال امكان و اختيار است و عدالت ان شرط در حال اضطرار و عدم دسترسي به والي معصوم.بحث بدل اضطراري در فقه جايگاه ويژه اي دارد به عنوان مثال وظيفه زائري كه حج تمتع به عهده اوست تقديم هدي و قرباني در سرزمين مني است.اگر فاقد هدي باشد و قرباني مقدور او نيست و در حال اضطرار به سر ميبرد روزه ي ده روزه به عنوان بدل اضطراري از قرباني است ايا در اينجا ميشود گفت اگر روزه در حج تمتع كافي است نيازي به قرباني نيست و اگر قرباني لازم باشد روزه كافي نيست؟پس اين اشكال مستشكل نيز فاقد اعتبار عقلاني است!


پينوشت1: محسن كديور-حكومت ولايي-1377 نشر ني-ص 364 و ص 365

پينوشت2:نام پست به علت انتقاد به جاي يكي از مخاطبين وبلاگ(جناب اكنون) تغيير كرد.


كديور مخلوعي مغلطه گر(قسمت دوم)

در پست پيشين با اشاره به روش هاي اثبات ولايت فقيه به تببين يكي از براهين عقلي محض كه در كتاب حكومت ولايي مورد استناد واقع شده است و سپس نويسنده اقدام به رد ان نموده پرداختيم.در اين پست به بررسي يكي از اشكالاتي كه نويسنده به اين برهان گرفته است مينشينيم لذا از كساني كه براي اولين بار اين پست را ميخوانند تقاضا ميكنم ابتدا به مطالعه ي پست پيشين بپردازند..نويسنده در كل چهار ايراد به اين برهان گرفته  كه ما ابتدا ايراد او را عينا از كتاب حكومت ولايي انتخاب كرده و در اينجا مطرح ميكنيم و سپس بعد از شرح و تبيين ايراد به بررسي و نقد ان ميپردازيم.پيبش از ورود به بحث شرح يك نكته ضروري است:دليل عقلي محضي كه بر اثبات ولايت فقيه اقامه ميشود عينا دليلي است كه در اثبات اصل نبوت و امامت اقامه شده است و به همين دليل ولايت فقيه شعاعي از مساله ي امامت است.لذا نويسنده كتاب حكومت ولايي پيش از مطرح ساختن برهان و رد ان به اين نكته اشاره نموده است.حال به طرح و بررسي اولين نقد وي ميپردازيم:

"اول:تاكيد اين برهان بر زندگي دنيا و احتياج زندگي دنيوي به قوانين است و تنها ناظر بر مصالح اجتماعي دنياست و در ان موضوع كمال انسان و حيات ابدي و ابعاد اخروي انساني اخذ نشده است"(1)

 

توضيح اشكال:

برهان نظم اجتماعي كه از ادله ي اثبات نبوت به حساب مي ايد در اثار بسياري از فلاسفه مشهور اسلامي من جمله شيخ الرئيس ابن سينا در كتاب الهيات شفا(2) و همچنين در ميان متاخرين علامه طباطبايي رضوان الله عليه به چشم ميخورد.در اين برهان ضرورت نبوت و امامت با تكيه بر اصل ضرورت داشتن قانون براي فرار از هرج و مرج و بي نظمي و همچنين ناتواني بشر در تنظيم و اجراي قانون مناسب اين كار اثبات ميشود.نويسنده كتاب حكومت ولايي با بيان اين نكته كه برهان نظم اجتماعي تنها بر اساس نيازهاي مادي بشري و مصالح اجتماعي او تنظيم شده است نميتواند برهاني تام در اثبات نبوت و امامت باشد چرا كه نياز بشر به پيامبر و امام معصوم امري فراتر از ابعاد اجتماعي و مادي دنيا به حساب مي ايد.از اين رو ملحوظ نشدن موضوعاتي از قبيل كمال انساني و سعادت اخروي انسان در برهان نشان از نقص و ناتواني ان در اثبات نياز همه جانبه بشر به اصولي چون نبوت و امامت دارد.لذا نويسنده با وارد اوردن اين اشكال در اصل برهان اثبات نبوت و امامت به طريق اولي مقدمه ي اخر برهان را كه استدلالي در اثبات ولايت فقيه بوده است مخدوش نموده.و در پايان بخش ادله ي عقلي محض بر اثبات ولايت فقيه اورده است:

"وجه اساسي نياز به امام نظم اجتماعي نيست تا به برهان اول تمسك شود"(3)

 

پاسخ:پيش از ارايه پاسخ ذكر اين نكته لازم است كه اصل برهان نظم اجتماعي را به شكل الزام اور تري نيز ميتوان تقرير كرد كه در صورت تمايل در قسمت نظرات به تقرير ان خواهم پرداخت.حال  به بررسي اشكال فوق در سه مرحله ميپردازيم.

1-بايد توجه داشت براهيني كه براي برخي از مطالب اقامه ميشود هر كدام داراي مراتبي است كه طبق كارامدي انها هر يك در جايگاه ويژه خود مطرح ميشود.هدف از ارايه اين برهان اثبات اصل نبوت از طريق اجتماعي بودن زندگي انسان و نيازمندي وي به قانون و عدم امكان تدوين قانون كامل و جامع بدون وحي و نيز عدم سودمندي قانون معصوم بدون مبين و مجري معصوم است و اين مساله خود ويژگي برهان به حساب مي ايد نه امري براي انتقاد و مذمت ان.

2-اصل بر ان است كه براهين اقامه شده بر اصول مختلف الزام اور بوده و ضرورت يك اصل را اثبات نمايند و اگر برهاني داراي چنين ويژگي بود خدشه اي بر ان وارد نيست.به عنوان مثال براهيني كه بر اثبات وجود باري تعالي اقامه ميشوند بالغ بر پنج برهان قطعي بوده كه هر كدام داراي ويژگي هايي است در حالي كه برهان ديگر از ان ويژگي عاري است.به عنوان مثال برهان نظم ازاين طريق كه نظم عالم را ناظمي است به اثبات وجود خدا ميپردازد و برهان امكان و وجوب حتي اندك اشاره اي به اين موضوع ندارد ايا ميتوان گفت كه برهان امكان و وجوب نميتواند برهان تامي باشد چرا كه به ناظم بودن خدا اشاره اي ندارد؟بطلان اين گفتار كاملا اشكار است وسر ناصواب بودن همان است كه در بند اول گفتيم يعني براهيني كه براي اثبات برخي مطالب بيان ميشود داراي مراتبي است و ارگ هر كدام از اين مراتب الزام اور باشند داراي صحت و سقم بوده و خدشه اي بر ان وارد نيست.

3-با صرف نظر از دو بند بالا برهان نظم اجتماعي را با اضافه نمودن اين بند در ابتداي برهان كه "لازمه ي سعادت بشري زندگي صحيح و درست در اين دنيا است كه با تببين منظم و عاقلانه ي ارتباط انسانها با يكديگر و عالم ميسر است". ميتوان بازسازي و تقرير نمود و در اين صورت اشكال فوق نيز بر ان وارد نيست.گرچه اين اشكال همراه با مغلطه بوده و با تبديل ويژگي برهان به نقص ان از طريق رجوع به براهين ديگر و خلط مبحث خدشه اي مغلطه اميز را شكل داده است................ادامه دارد....!


 پينوشت 1: محسن كديور-حكومت ولايي-1377 نشر ني-ص 366

پينوشت2:ابن سينا، الالهيات من الشفاء ،المقاله العاشره،الفصل الثاني في اثبات النبوه و كيفيه دعوه النبي الي الله و المعاد اليه،ص441

پينوشت3: محسن كديور-حكومت ولايي-1377 نشر ني-ص 371

پينوشت 4:ميلاد علت خلقت بر تمام مخلوقات مبارك!

پينوشت 5:با دلي ارام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوي جايگاه ابدي سفر ميكنم.(امام خميني (ره))

ياد اين حقيقت هميشه زنده ي تاريخ گرامي باد!

پينوشت 6:سكوت معنا دار، ابلهانه و متعفنانه ي فعالين به اصطلاح حقوق بشر(كه انگار فقط  نوع خاصي از بشر را شامل ميشود)در برابر جنايت جديد اين نو فاشيست ها صهيونيست لكه ي سياهي ديگري بر دفتر ننگين احمال كاري ها و لجن كاري هايشان حك كرد و به همه اثبات كرد كه امثال شيرين عبادي موجوداتي منفور و حقيرند كه تنها براي حفظ منافع خود دم از حقوق بشر ميزنند و جايي كه پاي منافعشان در ميان باشد براي انكه مبادا لكه اي بر ننگ نامه ي نوبلشان بيافتد خفقان گرفته و وظيفه شان را فراموش ميكنند.ايا اين سكوت شاعبه و ظن ديگري جز جيره خواري امثال اينان را به جاي ميگذارد؟؟؟؟

كديور مخلوعي مغلطه گر

شايد بتوان كتاب حكومت ولايي نوشته ي محسن كديور را از جمله متقن ترين و محكم ترين كتبي به حساب اورد كه در رد نظريه ي ولايت فقيه نوشته شده است.اين كتاب كه براي اولين بار در سال 1377 توسط نشر ني انتشار يافت تا كنون مورد استناد بسياري از مخالفان نظريه ولايت فقيه واقع گشته است.نويسنده در اين كتاب با لحني كاملا مودبانه و محترمانه به بررسي ، نقد و رد تك تك استدلال هايي كه در اثبات نظريه ولايت فقيه اورده شده ميپردازد و در انتها نتيجه ميگيرد:

نتيجه.ولايت شرعي فقيه بر مردم فاقد مستند معتبر عقلي و نقلي است .لذا مورد تحت اصل عدم ولايت باقي مي ماند.يعني فقيهان ولايت شرعي بر مردم ندارند!(1)

البته تا كنون كتب و مقالات زيادي در رد اين كتاب نوشته شده با اين حساب ميتوان كتاب ولايت فقاهت و عدالت علامه فقيد و استاد بزرگوار ايت الله العظمي جوادي املي را يكي از بهترين و متقن ترين كتبي به حساب اورد كه در پاسخ اين كتاب نوشته شده است.

در اين پست و پست بعدي قصد دارم تا به بررسي يكي از شبهات نسبتا متقن نويسنده بپردازم.در ابتدا تذكر چند نكته لازم مي ايد:

"1-دلايلي كه در اثبات ولايت فقيه اقامه ميشود شامل سه دسته:دلايل عقلي محض،دلايل ملفق از عقل و نقل و دلايل نقلي محض مي باشد.

2-انچه كه  در اين پست و احتملا پست بعدي مورد نظر قرار ميگيرد پيرامون يكي از دلايل عقلي محضي است كه بر اثبات ولايت فقيه اقامه شده است.شرح اين برهان كه مبتني بر نظم اجتماعي است عينا از كتاب حكومت هاي ولايي انتخاب شده و در ذيل مي ايد.نويسنده پس از نقل اين برهان به نقد ان پرداخته است:

مقدمه اول:انسان اجتماعي است .اختلاف و تنازع طبيعي اجتماع انساني است.

مقدمه دوم:رفع اختلاف و نظم اجتماعي نيازمند قانون و مجري قانون است.

مقدمه سوم:بشر خود قدرت وضع قوانيني كه موجب سعادت در زندگي اجتماعي او بگردد را ندارد(توضيح اين عبارت در انتها مي ايد(2))

مقدمه ي چهارم:اين قانون تنها برخاسته از وحي يعني دين است و لازمه ي اينكه متن دين به طور كامل به ادميان برسد اين است كه اورنده و حافظ ان نيز معصوم باشد.

با ضميمه كردن مقدمه اي ديگر اين برهان بر امامت نيز دلالت ميكند:

مقدمه پنجم:تفصيل تعاليم خداوند و رسول و تبيين انها نيازمند امام معصوم است.

واضح است كه سه مقدمه ي اول اين برهان عام است اما دو مقدمه ي اخير ان مختص معصومين است.لذا براي تطبيق ان بر ولي فقيه دو مقدمه ي اخير اينگونه بازسازي شده است:

(هدايت نوع انسان نه بدون وحي وحي الهي ميسر است و نه بدون رهبر وحي شناس و عامل به ان.يعني تنها نزول وحي و القاء مجموع قوانين به صورت كتاب اسماني توسط فرشته كافي نيست بلكه وجود انساني كه مستقيما و بلاواسطه حامل ان وحي باشد و يا غير مستقيم و مع الواسطه حافظ و مجري ان باشد ضروري است و گرنه همان محذور هرج و مرج لازم مي ايد...بنابر اين براي عنصر فاعلي جامعه تصور نائب يا نماينده رواست گرچه براي عنصر صوري يعني وحي الهي تصور بدل يا عوض نارواست،زيرا با حفظ اصل لايزال نوبت به غير نميرسد.)(3).................ادامه دارد.

 


پينوشت1:محسن كديور-حكومت ولايي-1377 نشر ني-ص392

پينوشت2:در متن كتاب خلاصه ي برهان اثبات نبوت و امامت اورده شده است به همين جهت نويسنده از توضيح و تفصيل مقدمات صرف نظر كرده است و از انجايي كه نظرات كتاب درون ديني است فرض بر ان است كه خواننده اين مقدمات را پذيرفته است.در صورتي كه اين مقدمه(سوم)خود نتيجه چندين استدلال عقلي محض است.يعني انكه عبارت: بشر توان وضع قوانيني كه موجب سعادت زندگي اجتماعي خود بگردد را ندارد حاصل چندين استدالا عقلاني است كه اگر خواننده اي با ان مخالف بود در قسمت نظرات مطرح كنيد تا به بيان اين استدلالت بپردازيم.

پينوشت 3: محسن كديور-حكومت ولايي-1377 نشر ني-ص 362 و ص 363

پينوشت 4:در پست بعدي به بيان رديات محسن كديور پرداخته و اگر مجالي دست دهد به نقد اين رديات مي پردازيم.در حال حاضر خوانندگان به بيان ديدگاه هاي خود و نقد و رد اين استدلالي كه در اثبات ولايت فقيه اورده شده بپردازند و يا نظرات تكميلي خود را پيرامون ان بيان كنند!

مردمان سرزمين من!

بر روي ايكون نرم افزار اپرا كليك ميكنم كمي طول ميكشد تا باز شود بعد از چند لحظه داخل نرم افزار شده ام حدود 40 تب از انواع وبلاگهاي مختلف به صورت پيش فرض باز ميشود با حوصله تك تكشان را رفرش ميكنم و مينشينم به خواندن:

عجب دنياي عجيبي است!

الحاد نامه: خرداد را دوست ندارم دوست داشتم نبود این خرداد که  مرثیه ای برای خواندن فاتحه آزادی یک ملت نبود................ حالا اگر خرداد را حذف کنیم از تاریخ...نه غیر ممکن است ما به خرداد پرازحادثه عادت داریم تازه عادت کردیم .

وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَةً: کسی که نعمت داره٬ اون دنیا بابت نعمتش بازخواست می شه. یعنی این که٬ اگر تو صد میلیون تومن داشته باشی٬ ازت بازخواست می شه که: آقا با این پول چه کردی!؟ اگر هم نداشته باشی٬ طبیعتا بازخواستی وجود نداره.

دنياي زيباي من: آخر کار می فهمم که ازدواج هر جور تنهایی را از آدم می گیرد هم اون تنهایی سخت و دلگیر هم اون تنهایی که ممکنه کمی خلاقیت و حرکت تویش باشد.

اپوزیسیون: اصولا ما عادت داریم توانایی خود را در قیاس با  توانایی های دیگران قراردهیم (نوعی همسان پنداری) و آنچه را که نفسانیت عنوان میکنند و  درون خویش پنهان داشته ایم در دیگران نیز به دنبال کشف آن باشیم‏ و به محض برخورد با کوچکترین کنش های اخلاقی فورا مصادره به مطلوب خویش بنماییم

نيكادل:76 بار خرده داد هايم را فرو مي خورم 

تا پيمانم را با خود نشكنم

بايد فراموش كنم كه امروز چندم خرداد است

سهراب به فريادم برس

در گوشم زمزمه كن 

كه "قطاري ديدم

كه سياست مي‌برد

و چه خالي مي‌رفت"

مي خواهم از وسوسه فرسنگ‌ها دور باشم

و بر پيمان نانوشته خويش مومن

قطعه 26: ! آقای شیخ دیپلمات! آقای گل اندیش! دفاع از ولایت فقیه را از من یاد بگیرید. امشب به اندازه تمام عمر شما به من فحش دادند ولی فدای یک تار موی آبدارچی بیت رهبری. ناموس من شهرداری تهران بزرگ نیست. بزرگ تر از این حرف هاست. مجلس نیست. مجمع تشخیص نیست. ناموس من جمهوری اسلامی است. شرف من ولایت فقیه است.

و........................

و من گيج ميشوم گاهي ميخندم و گاهي گريه ميكنم .اينان مردمان سرزمين من هستند و من از ته دل دوستشان دارم.

ارزو ميكنم براي يك لحظه فقط براي يك لحظه دكمه ي استاپ عالم زده شود و همه به هم نگاه كنند بي پرده به قلبهاي هم نگاه كنند، هم را بفهمند و بعد دوباره ........!

اه............مشتي اسمال خيال باف!

دست بند تجمل

مريز آبروي سرازير ما را                             

به ما بازده نان و انجير ما را

 

خدايا اگر دستبند تجمّل  

 نمي بست دست كمانگير ما را

 

كسي تا قيامت نمي كرد پيدا   

 از آن گوشه كهكشان تير ما را

 

ولي خسته بوديم و ياران همدل                 

به ناني گرفتند شمشير ما را

 

ولي خسته بوديم و مي برد طوفان   

تمام شكوه اساطير ما را

 

طلا را كه مس كرد، ديگرندانم        

چه خاصيتي بود اكسير مارا

                                (محمد كاظم كاظمي)


پينوشت نامرتبط: سلام .ميخواستم ادامه پست قبلي رو بنويسم ولي راستش بحث مفصلي كه با فرزانه در قسمت نظرات مطلب قبل داشتم تقريبا مشخص شد كه منظور و نظرم از پست مفاهيمي كه عوض ميشوند چيست.لذا به دوستاني كه منتظر ادامه ي مطلب بوده اند توصيه ميكنم تا قسمت نظرات پست قبلي رو به طور كامل مطالعه كنند.

پينوشت مرتبط:راستي خرمشهر را خدا ازاد كرد!مبارك بادا!