من ....

اینجا در روشن ترین قسمت تاریکخانه ی ذهنم حبس شده ام.

در و دیوار اینجا بوی تو را گرفته و من در جنونی ترین لحظه های تنهاییم تو را ظاهر میکنم.

تو....

اینجا در کنار زمینی ترین زمینی زمین خاکی شده ای و تجربه ی اسمانی ترین لحظه های زمین را خاطره میکنی.

من....

به تو میاندیشم در تنهایی تحمیلی اسمانی تو....و .... من!

تو و من....

هر یک در اندیشه ی یک اسمانی.....فرشته ای خواهد امد..... اما به یا داشته باش دردناک ترین لحظه  های زندگیم.........بی تو مرا حبس میشود... فقط همین!