اذن به یک لحظه نگاهم بده

میان ولگردی های شبانه به سراغم میامد

بهانه ای بود که پایان شب گردیم سرای تو باشد.

خودت که بهتر میدانی به هوای چه میامدم.

چه کنم؟ دست خودم نیست در حریم تو هم لحظه ای رهایم نمیکند.و تو چه سخاوتمند بودی...!

روبه رویت مینشستم بالای سرت همان گوشه که همیشه برایم خالی میکنی.

هیچ وقت نفهمیدم تو دلت برای من تنگ میشود یا من برای تو.این همه سال همسایه ات شده ام نفهمیدم.

ان قدیم تر ها با پدر می امدم. یادت هست؟؟

چه صفایی داشت .

بابا احترام عجیبی میگذاشت چشمهایش پر از اشک میشد.

و من نمیفهمیدم.

از کدام سال بود که شروع شد ؟؟یادم نیست اما حکما تو خوب یادت مانده.می امد سراغم و من هم به دنبالش می امدم.نرسیده به صحن و سرا پدر یاد داده بود سلامت کنم.

میگفت اگر ادم خوبی باشی جوابش را میشنوی

منهم زل میزدم در چشمانت

"السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"

و بعد به نفس نفس می افتادم یک هفته تمرین میکردم تا صدای تو را بشنوم اما صدایی نمیامد قدمی دیگر بر میداشتم و دوباره

"السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"

و باز ضربان قلبم شدید میشد اما خبری نبود.وقت را نمیفهمیدم تا جلوی سرایت.

هیچ گاه از تو چیزی نخواستم همیشه انچه را که میخواستم به من داده بودی :

دمی را با او در حرم تو خوش بودن و مست از دل نشینی عطرش.

میگذرد زمانی و من گمش کرده ام.از کی نمیدانم؟ اما هرچه دنبالش کردم پیدا نشد.

چند وقتی است که در گوشه گوشه ی حرمت دنبالش میگردم سلام و جوابش را هم فراموش کردم بگذار اعتراف کنم دیگر سلامت که میکنم منتظر جوابش نمیمانم.ضربان قلبم هم تغییر نمیکند.

اما هنوز هم حریمت ارامم میکند اما او را گم کرده ام.

امشب امده ام تا خواهشی کنم سلامم را به مادر برسانو بگو

هر چه را خواستی از من بگیر اما عطر یاس را به من پس بده!


پینوشت یک:عید مبارک

پینوشت دو:هر بار که این شعر را میشنوم راهی حرم میشوم.

پینوشت سه:دعایمان کنید زیاد.

پشیمانی

سر خوش ز سبوی غم پنهانی خویشم

چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش

چون اینه خو کرده به ویرانی خویشم

لب باز نکردم به خروشی و فغانی

من محرم راز دل طوفانی خویشم

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی

عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم

از شوق شکرخند لبش جان نسپردم

شرمنده جانان ز گران جانی خویشم

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر

افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

هر چند امین بسته دنیا نیم اما

دلبسته یاران خراسانی خویشم.

                                             سید علی خامنه ای

عجب استدلالی

اخیرا درطی یک بحث ایمیلی با همشهری عزیزم خانوم رهبایی با استدلال بسیار جالبی از طرف ایشان رو به رو شدم و از انجایی که عین و شبیه این نظر را در کلام بعضی از دوستان روشنفکرمان دیده بودم تصمیم گرفتم تا اشاره ای به ان داشته باشم.و دلیل این تصمیم ان است که در طول این بحث استدلالات خانوم رهبایی از چشم مخاطب سوم پنهان بوده است به همین جهت حس میکنم این اواخر ایشان نظرات بسیاری بدیع و البته به نظر حقیر بدون پشتوانه منطقی را به نام استدلال مطرح فرموده اند و هرچه بنده اشکالاتی که در بعضی موارد به اصل و شیوه ی استدلال کردن وارد است را متذکر شدم کمثل کسی که روز را شب معرفی میکند منکر اشکلات شده و انها را صرفا نظر شخصی بنده معرفی فرمودند.از انجایی که حقیر در این موارد کاری از دستم بر نمیاید و همچنین از انجایی که خانوم رهبایی پیشنهاد بنده مبنی بر اینکه این بحث را در کلاس درس و نزد شاگردان محترمشان ادامه دهیم مخالفت کردند حقیر دست به دامن مخاطبان محترم این وبلاگ گشته و خواهش میکنم نظر خود را در مورد فرمایشی که خانوم رهبایی برای خدشه در استدلال حقیر ابراز فرموده اند طرح کنید.

فارق از موضوع بحث در طی ان بارها بنده با اصطلاحات و استدلالاتی از طرف خانوم رهبایی مواجه شدم که یا بدیع بوده است(از نظر واژه) و یا حقیر معنای ان را متوجه نشده ام از این جهت درخواست توضیح بیشتر کرده ام و خوانندگان دقت داشته باشند در این مسیر هیچ گاه به خانوم رهبایی نگفته ام چون متوجه منظور شما نشدم پس شما در بحث مسلط نیستید و ان را متوجه نشدید.

اما در استدلالی که اخیرا حقیر با توجه با اموخته های خود(که قطعا متفاوت است با اموخته های خانوم رهبایی) انجام دادم با واکنش جالبی از طرف ایشان رو به رو شدم.

دوست عزیزمان ابراز فرموده اند که چون متوجه منظور حقیر نشده اند در نتیجه استدلال بنده فاقد اعتبار است از ان جهت که خود من نیز متوجه اصل قضیه نشده ام در غیر اینصورت باید میتوانستم بگونه ای توضیح دهم که خانوم رهبایی متوجه شوند.شبیه این استدلال در بحث با چند تن دیگر از دوستان روشنفکر بیان شده است و حقیر همواره از بیان ان توسط این دوستان شگفت زده شده و به یک نکته ی اخلاقی رسیده ام.و ان نکته این است که این افراد متاسفانه از غرور شدیدی رنج میبرند و چون عادت به حمله ی نظری دارند تا دفاع (که البته ان را با اسم انتقاد به خورد ما میدهند) و همچنین به شدت از انتقاد و پذیرش ضعف گریزانند لذا طبیعی است که حاضر به پذیرش ضعف فهم خود نیستند و اگر متوجه استدلالی نشدند لاجرم گوینده ان مشکل دارد نه فهم این عزیزان.

فارق از بررسی این استدلال قصد دارم نکته ای را به خانوم رهبایی عرض کنم که بسیار جالب است و سرنوشت بحث را مشخص میکند:

اگر دشوار فهم بودن یک نظر به این معنا است که گوینده درک درستی از ان کلام نداشته است کل عقیده ی حضرت عالی و کلاسهای درسی که میروید زیر سوال است.زیرا شما چه در این بحث و چه در سر کلاستان از نظرات فلسفی شخصی دفاع میکنید که دارای دشوارفهم ترین مطالب در طول تاریخ است.راینهولد یاخمان شاگرد محبوب کانت که از اتفاق به دستور استادش زندگی نامه وی را تنظیم کرده است میگوید:

"غنای اندیشه و سهولت و عادت کانت در استخراج همه ی مفاهیم فلسفی از منبع پایان ناپذیر خرد خویش چنان بود که در پایان کار تقریبا کس دیگری جز خود او نبود که کانت را بفهمد."

قطعا شما میدانید که کتابهای زیادی برای درک سنجش خرد ناب کانت نوشته شده است و قطعا میدانید که به گفته اکثر فلاسفه و علاقمندان به فلسفه ، کانت دشوار فهم ترین متون را دارد تا حدی که فهم کامل سخنان او کاری ناممکن است.با مضمونی مشابه شما بارها عین این عبارات را در سر کلاستان بیان فرموده اید.

در نتیجه اگر خدشه شما بر استدلال حقیر درست باشد به معنای پایان تمام افسانه هایی است که در سرکلاستان برای این پرفسور کونیگسبرگی نقل میفرمایید و همچنین نتیجه بحثمان نیز مشخص است و اگر صحیح نباشد یعنی ادامه گفتگو از طریق پذیرش ابطال یک ایمیل 15 خطی که در رد سخنان حقیر نوشته شده و درخواست توضیح بیشتر پیرامون استدلالم.

انتخاب با شماست خانوم رهبایی!!!!!

بوی خاک (قسمت دوم)

..........(ادامه بوی خاک قسمت اول)نهیب میزدم که پسرجان خجالت بکش جن و این حرفها کدومه.چهار تا بچه پسر فسقلی رفته اند اونجا انوقت تو میترسی؟

نور چراغ قوه را انداختم سمت ورودی حمام و وارد شدم.حمام بنایی مدور داشت که از بیرون شبیه دو استوانه روی هم بود.استوانه زیرین دارای سطحی وسیع و استوانه ی دوم سطح بسیار کمی داشت و در عوض دارای طول زیادی بود شبیه دود کش کارخانه ها.ورودی حمام به سمت پایین پله میخورد و چندین متر داخل زمین میرفت .مسیر به شدت تخریب شده بود و در تاریکی عبور و مرور بسیار سخت بود.با نور چراغ مسیر را روشن کردم یکی دوبار نزدیک بود زمین بخورم اما خودم را نگه داشتم.به پاگرد که رسیدم روبه رویم دری وجود داشت که به سمت سرویس بهداشتی حمام باز میشد و سمت راستم ورودی گرمابه بود.داخل گرمابه که شدم از ترس نفسم بند امد یک جفت چشم درشت در تاریکی میدرخشید فورا نور چراغ قوه را در چشمانش انداختم یک سگ درشت رو به رویم نشسته بود از نور شدید چراغ کوری موقت گرفت از فرصت بوجود امده استفاده کردم و چاقوی شکاری را از قلافی که زیر لباسم تعبیه شده بود بیرون اوردم.چون فضای روستا با حضور ما کمی امنیتی شده بود معمولا شبها مسلح رفت و امد میکردیم.البته طوری که مردم روستا متوجه نشوند.سگ که به شدت از نور چراغ ترسیده بود از جایش جنب نمیخورد.داشتم به این فکر میکردم که چطور حمام را ترک کنم یک دفعه یک صدایی از پشت سرم امد.از ترس حمله سگ فقط بلند داد زدم کی اونجاست؟؟؟صدای نیامد یک دفعه ارام و با احتیاط عقب عقب حرکت کردم که چشمتان روز بد نبیند محکم زمین خوردم.پام به یک تکه چوب برخورد کرده بود منتظر بودم سگ به سمتم حمله کند اما خبری نشد.تا وقتی که بلند شدم چهار برادر را دیدم.در تاریکی دور سگ جمع شده بودند نور چراغ قوه را انداختم به سمتشان هر چهار تا با دست چشمشان را گرفتند برای همین سر چراغ را به سمت سقف گرفتم تا محیط کاملا روشن شود.یکی از پسر ها چاقو را برداشته بود و داشت نگاهش میکرد.برادر بزرگتر با دستش اشاره میکرد که بروم جلو ارام رفتم جلو مانده بودم چطور باید باهشون حرف بزنم.دو تا برادر دیگر به طرز بسیار بامزه ای با هم حرف میزدند به زبانی که مشخص بود کاملا ساختگی است و در هیچ جای ایران بلکه دنیا اموزش داده نمیشود.میخواستم به یک طریقی بپرسم چه کارم دارند که یکیشان به یکی از غرفه های مخروبه حمام اشاره کرد و مرا با خودش به ان سمت برد.وارد غرفه که شدم نفسم بند امد.غرفه به طرز عجیبی تزئین شده بود.مثل یک اتاق.با پارچه های تور رنگی کاغذ و...پر بود از توپ های پلاستیکی , لوازم ارایش زنانه فاسد شده و....چهار برادر مرا در رازشان دخیل کرده بودند.در روستا کسی جرات نداشت وارد حمام شود و فکر میکنم اگر هم میشده ا سر و صدای سگ فرار میکرده.چهار تا داخل غرفه شدن و نشستن و شروع کردن به بازی کردن.در ان تاریکی خیلی عجیب و ناراحت کننده.ساعتی انجا بودم و بعد ارام ترکشان کردم چون نمیتوانستم چیزی بهشان بگویم ماندنم فایده ای نداشت.برگشتنی حس عجیبی داشتم.از انسان در عجب بودم.چهار برادر کمی تحت تاثیر قرارم داده بودند.چرا باید چنین کاری میکردند.جریانشان چه بوده است.چرا هر چهار تا لالند.پدر و مادرشان کجایند ؟؟و....!کمی ته دلم غصه داشتم از ترس خودم هم خجالت میکشیدم.خلاصه شب عجیبی بود......پایان


پینوشت 1:این عکس متعلق به یکی از نیرو های گل واحد فرهنگی قرارگاه جهادی السابقونه.

پینوشت 2:خاطرات زیادی از یک ماه جهادی با خودم همراه دارم که به مرور در این وبلاگ مینویسمشان.

پینوشت 3:نزدیک به چند هزار عکس از اردو محض اینکه ریا  نشه دستمه.به تدریج چند تا از اون باحالاشو پای هر مطلبی که در مورد جهادی باشه میگذارم.

گاهی دلم برای تو لک میزند ولی...!

یک لحظه بود.

خاطره ای که مرا پشت لحظه های بی تو اسیر کرده است.

اسارتی پر جنون

 و من زندانی ان خاطره ی وهم انگیزم.

یادت هست قیمت ثانیه های با تو بودن را....؟

گران میپرداختم ...گران......!

طعم نگاهت را فراموش نمیکنم انگاه که برای اولین بار معصومانه نگاهم کردی اما من بهت زده میچشیدم مشکی چشمانت را.

اه شیدای شیوای صدایت شده بودم و تو ناخواسته سحرم کردی.و من به جادوی لبانت غرق شدم.

برایت خواجه شیرازی میخواندم و تو حرف دلم را فهمیدی و من سرخوش که غزل لبهای تو را خوانده ام.

"بوی شیر از لب همچون شکرت می اید.....!"

ان روز بود لحظه ای که زیاد دلتنگش میشوم روی ان تخت چوبی که وعده گاهمان شده بود.وقتی با ترس و دلهره امدیم و برای اولین بار طعم دستانت را چشیدم تو ریز میخندیدی و من درشت تا انکه لبانت باز مرا سحر کرد اما افسونی ماندگار

سر درگوش من گذاشتی و ارام گفتی دوستت دارم.

اکنون روزها و سالها از ان لحظه گذشته است و من هنوز اسیر همان لحظه ام.

برای یک بار دیگر فقط برای یک بار دیگر مرا در افسون مبهم این خیال شناور کن

سر در گوش من بگذار و ارام بگو

دوستت دارم!


پینوشت 1:روم سیاه!!!!!!!!

تفکر انتقادی ، از کانت تا روشنفکری مدرن!

نوشتن از تفکر انتقادی در عصری که از فیلسوف تا کشاورزش ادعای خرد منتقد دارند اگر غیر ممکن نباشد بی هزینه نخواهد بود.عصر دستوری اندیشی روشنفکران جوامع غیر مردن (نه لزوما سنتی؟؟؟؟!) راه هر گونه اجتهاد در حوزه علوم اجتماعی تا فلسفه و اخلاق و مدیریت و...را بسته است.و هرکس که جرات انتقاد و اجتهاد در برابر اندیشه ی ترجمه ای روشنفکران پیدا کند ، باید که تا سالها انگ (علمی نیست) , (سنتی شده است),(لحن ایدئولوژیک دارد) و.....را بر خورد حمل کند.

جامعه ما نیز گرچه در طول پنجاه سال اخیر با ظهور اندیشمندان ، به معنای واقعی" روشنفکر "روبه رو شد ، که با جرات در برابر اندیشه ی منحرف غربی ایستادگی کردند و اگرچه که با تحولی عظیم و بی سابقه دگرگونی سرنوشت یک قوم را مقدور ساخت با این حال الودگی تحجر جدید ، این کودک نامشروع غرب دامن بسیاری از متفکران و به خصوص منتقدان این مرز و بوم را فرا گرفته است.

شاید اگر ایمانوئل کانت میدانست که نقد خرد نابش فلسفه جزم و دگمی راپایه گذاری خواهد کرد که اموختگانش در تناقض شک به یقین و یقین به شک دست و پا خواهند زد هیچ گاه سخنی از ناتوانی و عدم استقلال عقل در وصول به حقیقت بیان نمینمود.سخنی که بر خلاف علاقه کانت به وسیله ای برای پوزیتیویسم ها و تجربه گراهای رادیکال تبدیل شده است اکنون بنیان هرگونه اجتهاد عقلی را با نام تفکر انتقادی نابود میکند.خردی که نام منتقد را به یدک میشکد بدون درک درستی از سه گانه های انتقادی کانت با استدلال مسئولیت گریز "علمی نیست " تن به تیغ تیز انتقاد نمیدهد و با حمله به هرگونه اجتهادی مصونیتی پوشالین برای خود درست کرده است چرا که هر اجتهادی در حوزه اندیشه به معنای نفی عملی او خواهد.

اندیشه ی انتقادی مدرن درست مانند سردمداران سیاست جهانی حیات و مشروعیت خود را در نابودی و به خاک و خون کشیدن دیگران میپندارد.شاید از درهم تنیدگی همین اندیشه با سیاست باشد که تئوری هایی همچون جنگ تمدن ها در استانه چند دهه اخیر کلید خورد.

اندیشه ای که برای حفظ جایگاه خود در افکار مردم باید راه هرگونه انتقاد و اجتهادی را مسدود کند نیاز به قدرت نظامی نیز پیدا خواهد کرد چراکه موفقیت عملی هر اندیشه و تفکری به معنای اعلام جنگ جدی به او خواهد بود.

اکنون سنجش خرد ناب کانت تنها به صیغه محرمیتی برای رابطه ی نامشروع میان «پوزیتیویسم جدید» و «فلسفه تحلیلی» بدل شده است.رابطه ای که به تولد نامیمون کودکی شوم بدل گشته و او را در زیر بوته ی معنویت اگزیستانسیال بزرگ خواهد کرد.کانت فکرش را هم نمیکرد که روزی به نام او چنین خیانت بزرگی به بشریت وارد شود.و ماحصل تفکرش کودکی نامشروع و ناقص الخلقه باشد که عده ای با نام روشنگری و تفکر انتقادی در راه پرورش و پروار شدن او بکوشند.

تفکر انتقادی مدرن اکنون در هر حوزه ای به شکلی جدید ظهور کرده است و دیکتاتوری خائنانه ای را در حیطه ی اندیشه به وجود اورده است که عمارت قدرتش بر پایه اصالت شک و تفسیر به رای بنا گشته.پایه هایی که هر شکی در وجود خودشان را به یقین و هر رایی را به نفع خودشان تفسیر میکنند.

اکنون از تفکر انتقادی کانت تنها پوستینی نازک به جا مانده است که چون مار خوش خط و خال روشنفکران و منتقدان هر اجتماعی را جذب خود میکند تا محتوای جزم ، سخت ، هولناک و بیمارگونه ی خود را با قیمتی گران به انها بفروشد.هزینه ای که روشنفکران کشورم برای این توهم پوسیده میدهند به گرانی فکر ، شعور ، استقلال اندیشه و در یک کلام تفکر انتقادی است.


پینوشت 1:توصیه میکنم حتما پست فرانسه از اسلام می ترسد، سکولاریسم را به مسلخ می کشد جناب دانش طلب را مطالعه کنید.

جوکی به نام جامعه جهانی

چیزی که این روزها به غایت مناسبات فرح و شادی حقیر را فراهم اورده است استفاده بیش از حد اوباما از لفظ جامعه بین الملل در مصاحبه ای است که با شبکه بی بی سی فارسی انجام داده بود.

سوختگی بیش از حد اوباما از سخنان محمود احمدی نژاد با عث شده بود تا وی خر فضاحت را در میدان بلاهت به یورتمه در اورده سخنانی ابراز نماید که حتی صدای مخاطبان رسانه ملی روشنفکران ما یعنی بی بی سی نیز بلند شود.قدر مسلم ان است که اگر عباراتی که اوباما گستاخانه در مورد رییس جمهور کشور ما ابراز کرد عینا توسط احمدی نژاد بیان شده بود توسط روشنفکران که از سال پیش و قضیه ادب مرد به ز دولت اوست به شدت مبادی اداب شده اند مورد انتقاد قرار میگرفت  اماچون این دوستان شبکه ملیشان بی بی سی است با انکه یک بیگانه در مورد شخصیت اول کشورشان اینگونه صحبت کرده است سکوت میکنند.و در اینجا ادب مرد به ز دولت او نیست.بگذریم حکایت روشنفکران ما نیز مانند قضیه جامعه جهانی مقوله ای طنز است.

راستی گفتم جامعه جهانی.اوباما در سخنانش با شبکه بی بی سی قریب به 20 بار از لفظ جامعه جهانی استفاده کرده بود و هر بار این واژه را با چنان بار اعتباری به کار میبرد که هر کس نداند فکر مکیند این لفظ واقعا برای مردم کشور ما اعتبار دارد.طبعا از انجا که این مصاحبه با بی بی سی فارسی صورت گرفته است نشان میدهد خطاب ان به مردم ایران بوده و ضمنا بیان گر ان است که سخنان احمدی نژاد بر خلاف انچه که رسانه ملی روشنفکران ما و سایر رسانه های غربی بیان میکنند بی تاثیر نیست و گرنه چه دلیلی دارد که به این سرعت جناب اوباما رییس جمهور وقت امریکا با چنین عصبانیت و شدتی قضیه را بدون ارایه مستندات انکار کند و لب به فحاشی و تهمت زنی باز کند.و به عبارتی به مغلطه ی خودت هم همینطور روی اورد.شیوه فرافکنی زمانی مورد استفاده قرار میگیرد که شخص در دفاع از خود عاجز شده است برای همین چون مشروعیت عقیده اش را در خطر میبیند رو به حمله و هتاکی می اورد.اتفاقات بچه گانه ای چون قران سوزی , تشکیل کمپین ممه لرزان و این مصاحبه ی اخیر اوباما همگی مصداق این قضیه اند.در همین وبلاگ هر بار که من قصد نقد جریان روشنفکری بعد انقلاب و یا نقد تفکر غرب را داشته ام عده ای پیدا شده اند که چون در مقام دفاع از این دو تفکر عاجز شده اند فورا حالت تهاجمی گرفته به اندیشه مذهبی حمله کرده اند.

به هر جهت مانده ام این جامعه جهانی چه اعتباری دارد که مردم کشور ما باید ان را جدی بگیرند و دائما سعی کنند تا رضایت ان را جلب کنند.

مانده ام کدام عمل ان مشروعیت اور و مطابق عدل بوده است؟

خیانت هایش در زمان جنگ خودمان که با سکوت در برابر تجاوز عراق شروع شد , با سکوت در برابر استعمال بمب های شیمیای در برابر کشورمان ادامه پیدا کرد و با سکوت در برابر جنایت انسانی امریکا در همین جنگ مثل قضیه ی انهدام هواپیمای مسافر بری تقویت شد.

و یا خیانت هایش به سایر ملل دنیا مانند فلسطین و لبنان و ژاپن و ویتنام و عراق و افغانستان و......!

این چه جامعه بین المللی است که در ان اسطورها ی نقض حقوق بشر اسراییل و امریکا این دو دولت نامشروع که عمارت قدرتشان را بر روی خون میلیون ها نفر از مردم دنیا بنا کرده اند در صدر جدول حقوق بشرش قرار دارند.این چه جامعه بین المللی است که در ان گروه پنج بعلاوه یکش بیشترین بمب های شیمیای و اتمی دنیا را دارا هستند وحتی در سابقه بعضی هاشان استفاده از این بمب ها درج شده است اما همین گروه برای تحریم کشوری که دنبال انرژی اتمی است فعالیت میکنند؟؟؟

ایا احمقانه نیست تا به این جامعه بین الملل دل ببندیم؟؟؟به امار و ارقامش توجه کنیم؟؟؟دلم برای کسانی میسوزد که از مسولین کشور ما انتقاد میکنند که چرا در جدول حقوق بشر جامعه جهانی جزو کشورهای اخر جدول هستیم.چقدر یک انسان باید ساده لوح باشد که برای این امار ها اعتباری قائل شود.

جامعه بین الملل کسی میخواهد مثل محمود احمدی نژاد که ان را به مسخره بگیرد و انکار کند تا پوشالی بودن ان برای همه ی مردم دنیا مشخص شود.مسلم است که در این میان عده ای از سر جهالت و عده ای از سر غرض ورزی اتش گرفته و صدایشان در میاید.جامعه بین الملل به گفتگوی تمدن های نیاز ندارد چون اساسا گفتو گو با ظالم احمقانه است.جامعه بین الملل انکار نیاز دارد.تمسخر نیاز دارد تا شاید یک روزی پوشالی بودنش برای همه ی مردم اشکار شود.بگذار اوباما در تصورات واهی خودش بارها بگوید جامعه بین الملل اما مردم ما دیگر فهمیده اند جامعه بین الملل مار خوش خط و خالی است برای استعمار و استحمارشان!