ام القضایا!

تا پیش از  علامه فقید سید محمد حسین طباطبایی (ره) ام القضایا ی منطق و فلسفه اصل عدم تناقض به حساب امده و به عبارتی از ان با عنوان اصلی که هر گز قابل اثبات و انکار نیست و حتی اولی بودن ان در ظرف ادعا نیز نگنجیده و فائق بر ان است یاد میشد.

بداهت استحاله ی اجتماع نقیضین به گونه ای است که منکر ان راهی ندارد جز "سکوت ".

و علت ان است که "شک" در استحاله ی اجتماع نقیضین مبتنی بر پذیرش" محالیت" اجتماع نقیضین است.یعنی کسی که میگوید من درامتناع  اجتماع نقیضین شک دارم میداند که حتما شک دارد و اینطور نیست که شک نداشته باشد حال اگر ما مجوز بر اجتماع نقیضین صادر کنیم شک و غیر شک برای فرد فرقی نخواهد داشت و دیگر نمیتواند ابراز کند که من در استحاله ی اجتماع نقیضین مشکوکم!

همچنین اثبات استحاله ی اجتماع نقیضین مبتنی بر پذیرش ان است و هر کوششی در اثباتش به معنای" استدلالی" ، محکوم به محذور دور است.لذا است که محالیت اجتماع نقیضین را اول اوائل و مبدا مبادی نامیده اند و استحاله ی سایر محالیات مانند دور ، تسلسل  و....را مبتنی بر ان دانسته اند.

لکن با طرح برهان صدیقین(1) توسط علامه طباطبایی (ره)  استحاله ی اجتماع نقیضین جایگاه اول اوائلی خود را از دست داده و مبتنی بر اصلی بدیهی تر شد که شک در ان حتی از سر غفلت نیز  امکان پذیر نبوده و مبتنی بر پذیرش ان است.

شک در استحاله ی اجتماع نقیضین اگرچه که مبتنی بر پذیرش ان بوده و امکان پذیر نیست و حتی شرح بداهتش نیز مبتنی بر خود ان است لکن از سر غفلت امکان پذیر است.به خصوص که گاه موضوع پیچیده شده و در لفافه های مخصوصی پنهان میشود و صورت هایی خاص  پیدا میکند مثل اینکه" استحاله ی اجتماع نقیضین قاعده ی ذهن ماست  اما دلیلی ندارد که قاعده ی عالم خارج باشد " و یا "ممکن است جهانی پیدا شود که اجتماع نقیضین در ان محال نباشد" و یا سخنی مانند سخن  راسل که میگوید" چه بسا ذهن ما به استحاله ی اجتماع نقیضین عادت کرده باشد و مثلا در گذشته منطق دیگری بوده باشد که مبتنی بر اجتماع نقیضین نبوده است"

اگرچه همه ی این صورت ها را با شرح بداهت مفهوم اجتماع نقیضین میشود از هم باز نمود لکن با انتقال و ارجاعی که برهان صدیقین علامه در استحاله ی اجتماع نقیضین انجام داد دیگر جایی برای همین شک های بر اثر غفلت نیز باقی نمیماند.

طبق برهان صدیقین که در همین وبلاگ شرح مفصلش را در اینجا نوشته ام ان اصلی که انکار ان به هیچ وجه ممکن نبوده و مبتنی بر اثبات ان است اصل واقعیت می باشد.زیرا انکس که اصل واقعیت را منکر میشود چون از انکار او سوال شود ناگزیر از واقعیت ان انکار سخن خواهد گفت از این رو واقعی بودن انکار واقعیت منجر به اثبات واقعیت است از همان نقطه ای که انکار شده است.لذا اصل واقعیت در هیچ فرض و ظرفی قابل انکار نبوده و لاواقعیت نمیشود.

لذا از فروع متفرع اصل واقعیت عدم اجتماع ان با لاواقعیت است که از ان با عنوان امتناع اجتماع نقیضین یاد میشود.

لذا باید توجه کرد که در ظرف انکار "امتناع اجتماع نقیضین" از "واقعیت" انکار خبر داده میشود و اگر کسی منکر  اجتماع نقیضین شود در واقع منکر اصل واقعیت شده است و چنان که گذشت اصل واقعیت هرگز قابل انکار نیست.

لذا اول اوائل و مبدا مبادی در واقع اصل واقعیت است که انکار ان به هیچ وجه ممکن نیست و موجب اثباتش میشود و فرض انکار و غفلت از ان نیز ممکن نیست و از اصول متفرع بر ان استحاله ی اجتماع نقیضین است.و چنان که در پست برهان صدیقین گذشت اصل واقعیت همان باری تعالی است در نتیجه استحاله ی اجتماع نقیضین بلذات نبوده و به تبع صدق ان است که از ناحیه مطابقت با واقعیت خارج تامین میشود و این واقعیت خارج چنان که از مفاد برهان صدیقین پیدا است هر چه باشد حقیت خود را از باری تعالی دریافت داشته است.در نتیجه اصل تناقض اگرچه نسبت به دیگر قضایا ضرورت ازلی دارد لکن این ضرورت را وامدار حق تعالی است.

در نتیجه روشن میشود که اول اوائل و مبدا مبادی همان باری متعال است که انکار ان نا ممکن بوده و مبتنی بر اثبات ان می باشد.


پینوشت 1:شرح مبسوط برهان صدیقین در دو ادرس

http://www.mashtee-smal.blogfa.com/post-59.aspx (قسمت اول)

http://www.mashtee-smal.blogfa.com/post-60.aspx (قسمت دوم)

امده است.

دشمن یا احمق!

شدیدا بر این عقیده ام که "دشمنی خصمانه" امری دو طرفه است.یعنی یک رابطه زمانی متصف به دشمنی میشود که دو طرف قضیه از این امر رضایت داشته باشند و مسلم است که در دشمنی حلوا پخش نمیکنند!

خروج از دایره دوستان و ورود در دایره دشمنان چه در عمل و چه در نظر لزوما با انکار عقاید و اختلاف نظر همراه نیست.چه بسا افرادی که از نظر فکری دارای مواضع کاملا متضادی هستند لکن به ارامی در کنار هم زندگی میکنند بی انکه مشکلی پیش اید مسلما در این میان عقیده ی یک نفر حق و دیگری باطل است و به عبارت بهتر یکی خود را برحق و صراط صحیح میداند و دیگری را در خطا و گمراهی.و این ادبیات صحیح و غلط یا حق و گمراهی منافاتی با رفاقت و دوستی ندارد و اغلب موضع طرفین نسبت به هم دلسوزانه است.لکن موضوع زمانی خطرناک میشود که ادبیات صحیح و خطا و حق و گمراهی به خردمندی و حماقت یا شعور و بی شعوری تبدیل شود.اینجا دیگر شخص نمیتواند ادعا کند موضع دلسوزانه و دوستانه ای اتخاذ کرده است و با گفتن اینکه دارد موضعی با صراحت اتخاذ میکند نیز مشکلی را باز نمیگشاید.

لذا کسی که گمان میکند اختلافش با دیگری ناشی از حماقت طرف مقابل است لاجرم خود را در حیطه ی خصم و دشمن طرف مقابل قرار داده است.مثلا وقتی شخصی مثل "محروم کسروی" کتاب اتش میزند در واقع دارد خودش را در موضع دشمن قرار میدهد و یا مثلا وقتی شخصی مثل بارزام (یک موزیسین متالیست) کلیسا را به اتش میکشد مشخصا در موضع دشمن مسیحیت واقع گشته است(چنان که خودش میگوید) و یا ان احمقی که به قران اهانت کرده است نیز.همچنین در حوزه اعتقادی باقی مانده ی نسل میمونها(1) مثل داوکینز و طرفدارانش مشخصا به واسطه ی مواضع توهین امیزشان نسبت به دینداران خود خواسته در حوزه دشمنان طبقه بندی میشوند.

اینجاست که مشتی اسمال مواضعش فرق خواهد کرد.مسلما موضع من دربرابر دشمنم در حیطه ی اعتقادات چیزی جز بیان معصوم که فرمود:

« الحمد الله الذی جعل اعداءنا من الحمقا »

یعنی:

"خدا را شكر كه دشمنان ما را از احمق ها قرار داد"

نخواهد بود و از ان مسلم تر این است که من با احمق بحث منطقی ندارم.اصلا احمق را چه به بحث منطقی؟

احمق را مسخره میکنند و اگر پایش را از گلیمش دراز تر کرد و مثلا در تهران شلوغ کرد و به پلیس حمله کرد کتکش هم میزنند.اصلا من چماقدارم چماقم را هم برای احمق ها نگه داشته ام در مورد گردن کلفتم هم در پست های پیشین توضیح دادم حالا هر احمقی که ادعا دارد بسم الله!

مساله بعد اینکه اگر برون دینی نگاه کنیم چون در دشمنی منطقی حکم فرما نیست لذا همان ادله ای که سبب میشود محروم کسروی مفاتیح اتش بزند و به ائمه اطهار توهین کند چراغ سبزی خواهد بود برای نواب صفوی ها تا او را به دیار باقی روانه کنند.لذا دشمنان ما (یا چنان که گذشت احمق ها) دیگر حق ندارند بگویند چرا کسروی کشته شد؟ جواب این است که چون کتاب اتش زد کشته شد.مگر او برای کتاب اتش زدنش دلیل منطقی داشته است که ما برای کشته شدنش دلیل منطقی بیاوریم؟در دنیای دشمنی یک روز قران اتش میزنند یک روز هم ادم میکشند.لذا وقتی من احمق ها را در تهران میدیدم که با بلوکه ی سیمانی سر سرباز نیروی انتظامی را متلاشی میکنند خیلی تعجب نکردم.اینها دشمنند خودشان خود را در موضع دشمن قرار داده اند ما هم دشمن را میفرستیم کهریزک و اوین پدرش را هم در بیاورند نوش جانش!

طبعا موضع من در برابر دشمن دینم(که از نظرم همان احمقی است که امید برگشتی هم به او نیست) موضع دوستانه نخواهد بود و اگر یکی از احمق ها بخواهد بگوید این موضع خصمانه من در برابر او منطق من است حرف مفت و احمقانه ای زده است.البته از احمق انتظار بیشتر از این نیست اما باید توجه کرد این خود او بوده است که موضع دشمنی اتخاذ کرده و ما در برابر دشمن احمق موضع خصمانه میگیرم چنان که گذشت! 


پینوشت1:داوکینز و داروینی ها اعتقاد دارند که نسل انسان و میمون یکی است طبعا اگر به اعتقاد خودشان پایبند باشند اکنون باقی مانده ی نسل میمونها خواهند بود ما به این موضوع اعتقاد نداریم پس ما باقی مانده ی نسل میمونها نیستیم!

پینوشت2:اخیرا به عنوان زنگ تفریح به سایتها و وبلاگ احمقها سر میزدم و در این میان به این نتیجه رسیدم که دشمنهای ما واقعا احمقند.

 پینوشت3:ادامه پست قبل را خواهم نوشت!

برهان آنسلم!(قسمت اول)

این برهان در قرن یازدهم میلادی توسط "سنت آنسلم"بیان شد و از ان پس در تاریخ فلسفه ی غرب مورد نقد و بررسی قرار گرفت.برهان بر مفهوم تصوری که از خداوند در ذهن انسان وجود دارد استوار بوده و با استفاده از ان به اثبات باری میپردازد.

تا کنون تقریرهای متفاوتی از برهان مطرح شده است که در این پست با ارائه بهترین تقریر به بررسی و نقد ان میپردازیم.

لازم به ذکر است که در این برهان از قیاس (خلف ) استفاده میشود و با باطل خواندن نقیض حکم مطلوب اثبات میشود لذا برهان در دسته ی براهین غیر مستقیم تقسیم بندی میشود.

تقریر برهان:

تصور انسان از "خدا" موجودی است که کامل تر از ان وجود ندارد بی نقص و عیبی و جمیع صفاتش در حد بی انتهای کمال است.

با تصور این مفهوم اگر فرض بگیریم که خداوند موجود نباشد لذا انچه که تصور کرده ایم کامل ترین موجودی که میتوان تصور کرد نخواهد بود.چه انکه از جمله ویژگی های موجود کامل اخذ وجود در ذات اوست و موجودی که وجود در ذات او اخذ نشده باشد یعنی وجود برایش ضرورت نداشته باشد کاملترین موجود نخواهد بود چه انکه در وجود نیازمند غیر است و نیاز مغایر کمال است.

لذا هر گاه انسان باری را به مثابه موجودی که کامل تر از ان وجود ندارد ؛ تصور کند ، لاجرم باید وجود داشته باشد.درغیر این صورت اموری که وجود دارند از او کامل تر خواهند بود.و این یعنی تصور کامل ترین موجود در عین انکه کامل ترین موجود نیست و این مستلزم ارتفاع نقیضین بوده باطل است.

لذا با ابطال "وجود نداشتن خدا" نقیض ان یعنی موجود بودن خداوند نتیجه گرفته میشود.

بررسی نقدهای فیلسوفان غرب بر برهان انسلم:

بر برهان انسلم تا کنون نقد های بسیاری وارد شده است که برخی از انها فاسد و ناوارد بوده از جمله کسانی که بر این برهان نقد های ویژه ای وارد اورده اند گونیلون و کانت هستنددر زیر به بررسی و نقد نظرات انها میپردازیم.

نقد گونلین بر برهان انسلم:

وی میگوید بر اساس برهان فوق کامل ترین جزیره ای که میتوان تصور کرد هم باید موجود باشد زیرا اگر موجود نباشد کامل ترین جزیره موجود نبوده و جزایر ناقصی که در خارج موجود هستند از ان کامل تر خواهند بود.پس مطابق این برهان کامل ترین جزیره ی متصور نیز باید موجود باشد.

جواب:

دو اشکال بر نقد گونلین وارد است

اولا:در مفهوم خداوند یعنی "کامل ترین مفهوم متصور" ، جمیع کمالات و از جمله تصور هستی و ضرورت ان حضور دارد حال انکه کامل ترین جزیره یک امر حادث و ممکن است و وجود برای ان ضرورت ندارد که در صورت فرض عدم ان تناقض لازم اید

ثانیا:بر فرض که استدلال گونلین کامل باشد نتیجه ای که بدست می اید نهایتا ان است که کامل ترین هرچیز باید موجود باشد و با این نتیجه نمیشود برهان انسلم را نقض کرد.به عبارت بهتر استدلال گونلین نشان میدهد که با قائل شدن به برهان انسلم نتایج عجیبی حاصل خواهد امد لکن عجیب بودن نتیجه سبب تناقض داشتن و اندفاع ان نمیشود!

نقد کانت بر برهان انسلم:

کانت سه نقد بر برهان انسلم وارد اورده است که هر سه نا تمام است

نقد اول:کانت در نقد نخست میگوید به علت تصویر پذیر نبودن "خداوند" و "هستی مطلقا ضروری " انسلم نمیتواند چنین برهانی را بنا کند.

جواب:این نقد که نخست توسط توماس اکوئیناس قدیس بیان شده است نا تمام است وجه اندفاع ان است که در این صورت حکم به تصویر پذیر نبودن خداوند و هستی مطلقا ضروری نیز که مورد استفاده مستشکل قرار گرفته است باطل است چه انکه تصدیق بلاتصور محال است.لذا وقتی کانت میگوید هستی مطلقا ضروری را نمیشود تصور کرد باید تصوری از ان داشته باشد و بعد حکم کند به اینکه نمیشود ان را تصور کرد.حق ان است که کانت نیز تصوری از باری دارد لکن چون این تصور یک معنای مقولی و ماهوی نیست و فقط از برخی مفاهیم عامه تشکیل شده است اشکال فوق را گرفته است.

نقد دوم:کانت میگوید

"اگر من در یک داوری اینهمان محمول را رفع کنم و موضوع را نگه دارم تناقض پدید خواهد امد از این رو میگویم محمول ضرورتا به موضوع تعلق دارد ولی اگر موضوع را با محمول یکجا بردارم دیگر هیچ گونه تناقضی ایجاد نخواهد شد زیرا دیگر چیزی بر جای نیست که تناقض گفته اید.اگر مثلثی را وضع کنیم ؛ ولی در عین حال سه زاویه ان را وا زنیم، این تناقض است ؛ ولی اگر مثلث را همراه با سه زاویه ان یکجا منکر شویم این دیگر به هیچ روی تناقض نیست درست همین امر درباره ی ک مفهوم ، یک هستومند مطلقا ضروری که مورد نظر انسلم است نیز صدق میکند"(سنجش خرد ناب ص 657)

جواب:این نقد نیز نا تمام است وجه اندفاع اشکال ان است که مثلث ماهیتی است که در ظرف وجود ، ذاتایات و لوازم ان به ضرورت بر ان حمل میشود و انکار ان در ظرف وجود تناقض امیز است لکن اگر ظرف وجود مثلث انکار شود از نفی و سلب ذاتیات تناقضی پدید نمی اید بلکه محمول به دلیل سلب ظرف وجود موضوع مسلوب خواهد بود و قضه سالبه به انتفاء موضوع است.اما در مورد باری نمیشود قضیه سالبه تشکیل داد علت ان است که وجود و تحقق جزء و عین مفهوم ان است و با سلب وجود موضوع تناقض به بار خواهد امد بر خلاف مفاهیم ماهوی که چون وجود در ذات مفهوم اخذ نشده است هر گاه مفهوم در جایگاه موضوع قرار گیرد با سلب وجود از موضوع تناقضی پدید نمی اید لکن چون مفهوم وجود در ذات باری اخذ شده است هر گاه به عنوان موضوع قرار میگیرد راهی برا تشکیل قضیه سالبه نمیماند......ادامه دارد 


پینوشت 1:این بحث در ادامه ی سلسله مباحث توحیدیات امده است.

پینوشت2:در پست بعد ابتدا نقد سوم کانت را مطرح میکنیم و ان را نقد میکنیم و در نهایت نقد خودمان را بر برهان انسلم وارد خواهیم کرد و علت نا تمامی این برهان را بررسی میکنیم.