وقت برگشتن است

ساعت 12 شب از هيات بر ميگشتم همراهم را روشن كردم اس ام اس زير بدستم رسيد

"تو هر چقدر هم با اون طيف بخواي رفاقت كني باز جاش برسه اونا پشت همن (حالا اين را بسط بده به شرايط مختلف)

چون مشكل جاي ديگه است اما تو هنوز اين را نفهميدي!"

در اين چند سال بارها سعي كردم ادم هاي مختلف را تجربه كنم دوستي هاي پايدار و ناپايدار زيادي شكل گرفت اما اين وسط يك حس هميشه اذيتم ميكرد

نميشود رفاقت را بي حد و حصر تعريف كرد.ادم ها پيش از دوست داشتن يكديگر دنيايشان را دوست دارند دنيايي كه در ذهن و قلبشان ساخته اند.اگر كسي در اين دنيا جا گرفت لايق دوست داشتن است.هميشه اين را ته قلبم ميدانستم اما ناديدش ميگرفتم به خيلي ها نزديك شدم تا افكارشان را لمس كنم و زندگي كنم اما.....ادم ها دنيايشان را دوست دارند و من هيچ وقت نميتوانم در دنياي ادم هاي ديگر زندگي كنم.مگر هم رنگ همان جماعت باشم.

اين كار مرا به مماشات و مسامحه ميكشاند اما وقتي رفتار طبيعي طرف مقابل را ميديدم (زندگي در دنياي خودش) ازرده ميشدم تا اين ازردگي به قدري شدت پيدا ميكرد كه به قطع ارتباط مي انجاميد.در اين راه خدا ميداند چند بار از راه اعتدال خروج كرده ام

امشب رسما كم اوردم.من كسي نبوده و نيستم كه براي بدست اوردن دل ديگران حقيقتي را كه به ان رسيده ام قرباني كنم همين باعث ميشد تا بعد از مدتي ديگر جايي در دنياي افراد نداشته باشم.گمان ميكردم مشكل از ان ادم هاست اما مشكل از خود من است.ادم ها خط كشي شده اند من نميتوانم رابطه اي را در خارج چارچوب ها تعريف كنم.ديگر به غير ممكن بودن چنين چيزي رسيده ام.اتفاقات اين دو سه روز ايده را در من تقويت كرد.

هيچ گاه از اعتراف به اشتباه نترسيده ام وقت ان است بخشي از راهي را كه امده ام برگردم.روزي(در همين وبلاگ) گفته بودم همه ي ادم ها را دوست دارم اما امشب ناگهان حس كردم قلبم خالي شد.از محبت خيلي ها.نه انكه از انها متنفر بشوم فقط ديگر دوستشان ندارم.

اين يك حقيقت است اگرچه برايم نفرت انگيز و ناراحت كننده است اما يك حقيقت است بايد بپذيرمش.دنياي نت را بيشتر براي همان ارتباط دوست داشتم اما دورانش به سر امد حال قصد دارم تركش كنم سخت است اما شدني است شايد دوباره بنويسم اما براي دل خودم.

--------------------------------------------------------

امشب دوباره بوي ياس را حس كردم دلم شكسته بود.اما روضه ي حضرت عباس مرحم دل شكسته است.

فداي دست هاي ، پسري كه مادرش ام البنين بود اما بر تارك تاريخ ثبت شد فرزند ياس!

علوم انسانی و اسلام(قسمت چهارم)

.......پیش از مطالعه این پست مرور پست گذشته لازم است.

در پست قبل با تعریف علم اسلامی و تبیین رابطه وحی با نظام معارف بشری به توضیح چگونگی اسلامی شدن علوم پرداختیم در این بخش با توضیح بیشتر در مورد علم اسلامی بحث علوم انسانی اسلامی را در باب درون دینی به پایان میبریم.

 در مبانی معرفتی هر تفکری نظام و سیستم شناختی ان دارای ابعادی مشخص و تعریف شده است.و این ابعاد بگونه ای متدیک با هم رابطه برقرار کرده اند.به عنوان مثال در نظام معرفتی" فلسفه تحلیلی" رکین ترین رکن معرفتی تجربه است.به نحوی که ملاک و معیار با معنی بودن قضایا بسته به داشتن و نداشتن مدخلیت تجربی در انهاست.در نظام معرفتی اسلام رکین ترین رکن معرفت وحی محسوب میشود لذا اعتبار نتایج سایر ابعاد معرفت بشری (مثلا تجربه و عقل یا شهود) به تبیین صحیح و منطقی ارتباط انها با وحی وابسته است.در نتیجه علومی که زیر بنای انها عقل یا تجربه و یا حتی شهود باشند به نحوی کاملا سیستماتیک و گوهری با وحی ارتباط پیدا میکنند.

 برای تبیین بهتر موضوع به ارایه مراحلی که تاکنون طی کرده ایم میپردازم

1-اثبات و تبیین دین حداکثری به این معنا که برا یک مسلمان مقوله ای ای خارج از دین یافت نمیشود

2-تبیین و تعریف علم اسلامی

3-تبیین و توضیح نظام معرفتی اسلام و چگونی ارتباط ابعاد معرفتی یک مسلمان با یک دیگر

 و در پایان به شرح دقیق چگونگی اسلامی شدن علوم میپردازیم.

ابتدا بحث را با یک مثال اغاز میکنم.در غرب نسبیت مادی به نوعی معادله تبدیل گشته است و برای ان فلسفه فیزیک و فلسفه ریاضی نوشته شده.به عبارتی با کمی کردن عوامل ، معادله ساخته شده است.این عمل با تغییر پارادایم های مختلف ادامه پیدا میکند.

در نتیجه برای اینکار ابتدا باید(فلسفه شدن اسلامی) تولید شود سپس متدلوژی ها ساخته شوند.یعنی بعد از تولید منطق ها ، تولید علوم دینی امکان پذیر است.و اساسی ترین روش برای تولید منطق ها تبیین صحیح روابط میان ابعاد نظام معرفت بشری با وحی است.

بخواهیم خیلی کاربردی به موضوع نگاه کنیم بهترین مثال علم اصول است.در علم اصول روش های استفاده از وحی برای استخراج احکام فقهی به شکلی کاملا منطقی مشخص شده است.بر خلاف تصور عوام علم اصول علم مراجعه صرف به احکام فقهی نیست بلکه علمی است کاملا منطقی و قانون مند که به شرح چگونگی استخراج یک حکم از متن شارع میپردازد.یعنی علم اصول دارای یک رابطه منطقی با وحی است.اما بنا نیست عین همین رابطه منطقی که علم اصول با وحی دارد در مورد علم اقتصاد پیاده شود.چه انکه علم اقتصاد دارای مقتضات ویژه ای است که نوع متفاوتی از ارتباط با وحی را طلب میکند.فلسفه شدن اسلامی یعنی تبیین صحیح همین رابطه ها.مثال علم اصول برای ان بود که مشخص کنیم این کار شدنی است.

 برای مشخص تر شدن موضوع در همین علم اقتصاد فلسفه شدن به این معناست که ما ابتدا جایگاه عقل و تجربه را در ان مشخص کنیم.یعنی مشخص کنیم مثلا عقل و تجربه در کدامیک از مراحل تشکیل علم اقتصاد دخالت دارند و این دخالت تا چه حدی است و نوع رابطه ی انها با وحی چگونه است سپس میتوانیم چارچوب های کلی را بر اساس این روابط منطقی بیان کنیم بعد از ان هر گونه تولید متدولوژی و روشی دارای یک رابطه متدیک و منطقی با وحی خواهد بود.اما اگر چنین نکنیم این میشود که مثلا هدف گردشگری ما "سیرو فی العرض....."است اما متدها و روش های گردشگری ما بر اساس اصالت لذت بنا شده اند.در نتیجه برای اسلامی شدن علوم ابتدا باید فلسفه شدن اسلامی به معنایی که گذشت انجام شود و در نهایت به تولید متد ها و روش ها پرداخت.

نباید این نکته کلیدی را فراموش کرد که نظام اسلام یک نظام کاملا سیستماتیک است که با تغییر در هر بخشی سایر اجزای ان منقلب میشوند.در یک نظام سیستمی دقیق همه ی اجزا حتی جزئی ترین انها برای احقاق هدف سیستم فعالیت میکنند لذا هر گونه تغییر نا به جایی موجب وارد امدن لطفه و خسارت به هدف سیستم خواهد بود.در نتیجه ادعای برخی از دوستان مانند جناب ملکیان که عنوان میکنند سکولار کردن علم یا هر مقوله ی دیگری برای حفظ اسلام و به صلاح ان است سخن نابه جا و ناروایی است.

 در ادامه سلسله مقالات علوم انسانی و اسلام به تبیین برون دینی موضوع خواهیم پرداخت....ادامه دارد.

علوم انسانی و اسلام (قسمت سوم)

....پیش از مطالعه این پست حتما قسمت اول و دوم مقاله را مطالعه بفرمایید.

در دو پست گذشته با تبیین مفصل و به جای انتظار بشر از دین و تبیین ارزش نظری بحث علوم انسانی اسلامی ثابت کردیم اساسا مقوله ای وجود ندارد که سکولار باشد و یا بتوان انرا از دین جدا نمود در نتیجه ادعای علوم انسانی غیر اسلامی و یا علوم سکولار ادعای نا مشروعی است که ناشی از اشتباه مدعی در تصور موضوع و تعاریف به وجود امده است.در این پست با تبیین صحیح مبانی تصوری بحث به تعریف علم اسلامی و علوم انسانی اسلامی خواهیم پرداخت.

 الف:تعریف علم اسلامی:

تعریف مطلق از علم اسلامی کار مشکلی است که شاید به واسطه ی ان هم علومی که تا کنون اسلامی نامیده اند محل مناقشه قرار گیرد و هم ان علومی که از دایره ی اسلام اخراج کرده اند احتیاج به بررسی پیدا کند.لکن به نظر حقیر ان دسته از نظام معارفی که به شیوه ای منطقی به وحی استناد داده میشود را میتوان اسلامی نامید.به عبارتی برای اسلامی بودن یک علم صرف ارتباط مفهومی و معرفتی کفایت نمیکند بلکه این رابطه باید متدیک و منطقی باشد.به عنوان نمونه در فقه یکی از علومی که به معنای واقعی اسلامی است علم اصول است فقیه معارف خود را با روش منطقی به دین مستند میکند.

به این معنا در حال حاضر حتی علومی چون اخلاق و عرفان و فلسفه نیز از محدوده علوم اسلامی خارج میشود.هر کدام از این علوم بر پایه نظامی معرفتی بنا گشته است که گوهر معرفتی ان به تبیین رابطه ی منطقی خود با وحی نپرداخته اند.به عنوان مثال در حکمت اسلامی نظام معرفتی صرفا بر پایه ی عقل شکل گرفته است و به نوعی مسیر خود را از وحی جدا کرده و نظامی مستقل از وحی بنا میکند.اینکه چرا با این وجود حکیم اسلامی به نوعی به اثبات مبانی اسلامی میپردازد بحث جدایی است و سر ان در ایمان فیلسوف مسلمان است چه انکه مثلا ما در روایات اسلامی چیزی به نام اصالت وجود و یا ماهیت نداریم.

این نکته بر میگردد به بحثی معرفت شناسانه که اگر معرفت را مقوم به اختیار دانستید وقتی میخواهید ، عملیات قوای ادراکی انسان را تحلیلی کنید کیفیت فهم تابع اراده میشود و از اینجا حجیت فهم به میان می اید لذا حتی فهم حسی این طور نیست که از حجیت ساقط شود و بگوییم که حس نظام خاص خود و متد خاص خودش را دارد بلکه حجیت ان بر میگردد به هماهنگی متدیکش با وحی.

 در اینجا مهمل بودن ادعای برخی از منتقدین که مثلا بیان میکنند فیزیک اسلامی یا شیمی اسلامی بی معناست چه انکه استناد این علوم در نظریات به وحی با ماهیت تجربی انها ناسازگار است کاملا مشخص میشود.

من از امثال جناب ملکیان تعجب میکنم که چطور با ادعای بلند ترابط علوم چنینی سخنی ابراز میکنند.در تفکر معرفتی اسلام عقل و وحی و حس و شهود هر کدام دارای نظامات معرفتی جداگانه ای نیستند که اجزای معرفتی بشر را تشکیل دهند بلکه اینها ابعاد معرفت بشر را هستند.

 به عنوان مثال طول و عرض ابعاد اجسام را نشان میدهند ایا میشود در عالم خارج دست روی نقطه ای گذاشت که طول یا عرض نداشته باشد؟؟؟رابطه عقل و حس و شهود با وحی در نظام اسلامی چنین است.یعنی رابطه ی ابعادی است نه اجزایی که مثلا بگوییم فیزیک لاییک است چون تجربی است و یا فلسفه باید سکولار باشد چون عقلی است.این سخن جز انزوای دین و ناکارامد کردن ان هیچ اثر دیگر نخواهد داشت.امثال جناب سروش چون متوجه این موضوع شده اند دایه دین حداقلی دارند.حال انکه با تبیین جایگاه و برنامه الهی در پست های قبلی بطلان دین حدااقلی را روشن ساختیم.

 در نتیجه ما نمیگوییم قصد داریم متد علوم کاربردی و یا عقلی را عوض کنیم و به جایش علوم نقلی را جایگزین کنیم بلکه میگوییم رابطه نظام معرفتی این علوم را با وحی مشخص میکنیم.و این نه به معنای تعطیل عقل است و نه تجربه بلکه به معنای تبیین رابطه ی منطقی این دو با وحی است.این نهایت ساده لوحی است که کسی بگوید اسلامی شدن علوم یعنی نقلی شدن انها و مثلا ما در علومی مثل شیمی و فیزیک و حتی علوم انسانی به جای تحقیق و تجربه و ازمایش روایات را بررسی میکنیم.متاسفانه اکثر اشکالاتی که منکرین اسلامی شدن علوم مطرح میکنند ناشی از این تصور اشتباه است.در حالی که ما در اسلامی ترین علم یعنی اصول هم چنین نمیکنیم.بلکه ما نظامی منطقی به وجود می اوریم که رابطه خود را با وحی متدیک کرده باشد و این نه به معنای تعطیل عقل است و نه تعطیل تجربه.......ادامه دارد.


پینوشت:از انجایی که این مقاله حاصل پژوهش های شخصی خودم است نظرات افراد(چه مخالف و چه موافق) در پخته شدن ان کمک میکند.


جهل مرکب و ......!

اول

نسبت دادن صفت جهل در موضوعی به یک شخص (1) یا متاثر از علم کافی و به اندازه ی گوینده است و یا ناشی از جهل مرکب نویسنده.بدان جهت ناشی از علم کافی است که شخص بواسطه ی تسلط بر موضوع و فهم دقیق مطلب و حصول اطمینان از کشف زوایا و قضایا مندرج در ان موضوع اگاه است که اگر کسی ادعایی خلاف دانسته هایش داشته باشد ناشی از جهل اوست.لذا از این منظر شاید نسبت دادن صفت جهل کار مشکلی باشد چون معمولا کم کسی پیدا میشود که در موضوعی تمامی زوایا و نقاط مبهم و پنهان را کشف کرده باشد.

 و بدان جهت ناشی از جهل مرکب است که شخص با توهم موارد فوق یعنی با توهم در اختیار داشتن علم کافی در زمینه مورد مناقشه هر سخنی که به بابی خارج از ابواب مفروض ذهن او و زمینه ای برون از حدود دانش او اشاره کند حمل بر جهل کرده و گوینده را جاهل مینامد.در این صورت بی شک شخص دچار جهل مرکب است چه انکه نه تنها دانش او در زمینه ی مذکور کامل نیست که به کامل نبودن انهم علم ندارد و نسبت به جهل خود نیز جاهل است.

 دوم

در وبلاگ دنیای زیبای من مطلبی با عنوان "و اینک گوشه ای از فلسفه ما !" عبارتی از ایت الله جوادی املی نقل شده است که حاشیه نویسی برخی از کامنت گذاران و نویسنده ی وبلاگ پیرامون این عبارت برای من جالب بود

اصل عبارت

" این مرجع تقلید با اشاره به اینکه ارسطو، افلاطون و سقراط از شاگردان حضرت ابراهیم بودند، اظهار داشت: این افراد یا ملحد بودند و یا مشرک و وجود مبارک حضرت ابراهیم برهان را اقامه کرد ، نصیحت و موعظه کرد ولی این نصایح اثر نکرد، ایشان وارد بتکده شد و بت ها را خرد کرد و تهدیدات را تحمل کرد و درون امواج آتش رفت و آتش گلستان شد و خاورمیانه فهمید که خبری است، وی فکر حضرت ابراهیم (ع) خاورمیانه را گرفت و افلاطون و ارسطو تربیت شدند و اگر فلسفه در خاورمیانه رواج پیدا کرد به برکت دین است"

این هم نحوه بر خورد کامنت گذاران

1-به طنز:" ــ در اجلاسیه گفته باشند «ارسطو، افلاطون و سقراط از شاگردان حضرت ابراهیم بودند»."

2-نکته جالب در مورد آیت الله جوادی آملی این بود که دو سال پیش در روز جهانی فلسفه مبلغ ۱۰۰۰۰۰ هزار دولار که برابر با صد میلیون تومان می شد آن زمان به عنوان جایزه برای پژوهش به او دادند

حیف پول

3-تصور کن! ابراهیم استاد افلاطون و ارسطو و سقراط!

منبعش؟ مدرکش؟

4-یعنی من این گفته ها رو خوندم نمی دونستم الان بخندم یا باید افسوس بخورم یا تعجب کنم...

واقعاً من پایه ام منابعی که اینها برای سخنرانیشون استفاده می کنند کشف کنم. کلا ویکیپدیا هرچی دایره المعارفه زیر سوال هستند...

5-من جواب سوالت رو اینجوری می دم : ایران هیچ زمانی این شایستگی رو نداشته ، مگه اینکه آقا جواد آملی بخواد سندی واسه این شایستگی رو کنه !

 بخشی از برخورد های نویسنده زمانی که برخی کامنت نویسان به کنایه به سخنان اقای جوادی اشاره کرده اند

1-بله ایشان با این سخنان درر بارشان قطعاً تاثیر گذارند

2-حالا شنیده اید .... شنیدنی های بیشتری هم هست

3-آخه این ها به یک منبع لایزال اتصالی دارند

4-سوت بزن نفیسه جان  

سوم

هودل کارناپ استاد دانشگاه بریگام یانگ یکی از بزرگترین کالج های خصوصی امریکا نویسنده ی کتابی است تحت عنوان "داستان فلسفه " وی در این کتاب با بررسی ادله و مستندات تاریخی به اثبات تاثیر گذاری پیامبران و مدعیان وحی بر روی فیلسوفان اقصی نقاط جهان اقدام نموده از جمله در این کتاب به بیان نقش ویژه ی ارا و احتجاجات حضرت ابرهیم (ع) بر روی ارسطو و افلاطون پرداخته و این دو فیلسوف را ابراهیمی نامده است.

رجوع به بخش منابع این کتاب و استفاده از ان نشان میدهد که این ادعا برای اولین بار توسط این نویسنده بیان نشده است.

 خب به نظر شما عکس العمل افرادی که مطالب بالا از انها نقل شد در برابر این پست چه خواهد بود؟ 


پینوشت 1:منظور شخصی است که از اگاهی حدااقلی او مطلعیم و نه مثلا کسی که کلا بی سواد است .

پینوشت2:کلمه ی مناسب را در جای خالی عنوان مطلب (جهل مرکب و....) خودتان بگذارید.

پینوشت 3: ادامه دو پست قبلی را نوشته ام لکن تصمیم گرفتم ابتدا این پست را بنویسم و بعد ان را ادامه دهم.

پینوشت 4: عید غدیر مبارک!