ردپايش را بروي تك تك صفحات تقويم دلم حس ميكنم.ديگر شعبان و رمضان و رجب و محرم و ذي الحجه و ذي القعده معنايي ندارد.گاهي اوقات پاي روضه ي امام حسين عذاب وجدان ميگيرم ، مداح روضه ي حنجره بريده ميخواند و من به ياد كبودي ياس زار ميزنم.مانده ام در تفسير لايوم يومك يا اباعبدلله!عقل ودلم دست به گريبان ميشوند و من دوست دارم بگويم هيچ روزي روز ياس نميشود.و همه ي روزهاي زندگيم بوي ياس ميدهد.

رمضان مي ايد با خاطراتي كه همواره برايم عجيب و نو بوده است كودكي را ميبينم كه در ميان تاريكي شب هاي قدر بين  گريه هاي مردمي كه قران ها را سپر ساخته اند ميخندد و غروبي يادم مي ايد كه تجربه ي اولين افطارش لبخندهاي شيرين پدرانه اي بود به فرزند تازه بالغ شده اش.

رمضان را هر سال بگونه اي تجربه كردم اما دو سال است كه رنگ و بويش عوض شده است.بوي فاطميه ميدهد.دو سال است كه ديگر به تنهايي رمضان عادت كرده ام.سفره ي خانه مان يك نفره شده است سحر را در سكوت پايان ميبرم و افطار را با تنهايي.امسال نيز رمضان مي ايد و من بين شادي و غم گرفتار شده ام.مثل روزهايي كه يكي از فرزندان ياس پاي در اين دنيا ميگذارد.پيامبر را هم شامل ميشود مگر ياس را ام ابيها نميخواندند؟؟؟چه ميگويم؟

روزهايي كه مردم در شادماني ولادت فرزندان فاطمه به جشن مينشينند ميانه ي شادي و غم ميمانم.شادي براي خودم كه بهانه اي ديگر براي عزاداري ياس پيدا كرده ام و غم براي مادري كه بايد شهادت هر كدام از نورسيدگان را ببيند.

اما رمضان بوي ديگري دارد. غم و شاديش از جنس ديگري است.رمضان بوي ياس ميدهد اما نه ياس مدينه ياس كوفه.باس كوفه رنگ مادر ندارد رنگ و بويش فرق ميكند.رمضان ....اه......... فرياد فروخفته سه دهه فاطميه را در سه شب خلاصه ميكند.از ضربت تا شهادت تا سوم....هر روزش فاطميه اي است به قدر يك سال.قدر.....!!!و تو چه داني كه شب قدر چيست!

.ياس مادر همه بود حتي پدرش اما علي....!

رمضان مي ايد و من براي فاطميه اماده ميشوم.